زال
زال
زال از قهرمانان اسطورهای ایرانی است که نامش در شاهنامه رفتهاست. زال در پارسی به معنای سپیدمو است. وی پسر سام و پدر رستم است. سام از آن که پسرش با موی سپید و در شکل پری یا دیو به دنیا آمده بود ناخرسند بود. از این رو او را در پای کوهی که سیمرغ بر آن آشیان داشت رها کرد. سیمرغ نوزاد را یافت و به آشیانه خود برد و بزرگ کرد. از این پس سیمرغ تا پایان زندگی یاور زال و پسرش رستم است.
تولد زال
سام بیشتر بخاطر آن نگران بود که اگر بزرگان و سرداران زابلی هنگامیکه زال را با سپیدموی مشاهده کنند و از او دلیلش را به پرسند چه جوابی به بزرگان دارد بدهد، بر همین اساس تصمیم گرفت تا کودک را که اهریمن نژاد نامیده بود از خود دور کند تا مورد شماتت قرار نگیرد. اقدام سام بدین صورت نقل شده:
چو آیند و پرسند گردنکشان چه گویم ازین بچّهٔ بدنشان
چه گویم که این بچّهٔ دیو چیست پلنگست و دو رنگست و گرنه پریست
ازین ننگ بگذارم به ایرانزمین نخواهم برین بوم و بر آفرین
به فرمود پس تاش برداشتند از آن بوم و بر دور بگذاشتند
بجایی که سیمرغ را خانه بود بدان خانه این خُرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز برآمد برین روزگاری دراز
زال و سیمرغ
به روایت شاهنامه فردوسی سیمرغ دوبار به یاری زال و رستم میآید. نخست وقتی که رودابه به دلیل بزرگی جثه نوزاد نمیتوانست فارغ شود، در این هنگام سیمرغ نزد زال آمده به او میآموزد که چگونه نوزاد را از پهلوی مادر بزایانند . بار دوم در داستان نبرد رستم و اسفندیار به یاری رستم آمده و ترفند نابود کردن اسفندیار را به رستم میآموزد.
زال بر وزن سال، پیر و فرتوت و سفید موی باشد و چون او «سفید موی» به دنیا آمد او را به این نام خوانند. ریشهٔ این نام در اوستا zar (پیر شدن) در هندی باستان Jāra-Jar (پیر شدن)، بلوچی lāz (زن:زوجه) است. کلمهٔ «زر» در فارسی لغتی است هموزن «زال»، که «ر» به «ل» بدل شده. زال یعنی مانند پیران سپید موی بودن.
بازگشت زال
سام پس از مراجعت پسرش زال، به جبران اشتباهات گذشته پرداخت. و منوچهر نیز ملاحظات لازم را در حق پسرک جوان مبذول داشت. وقتی سام در جنگ مازندران از دنیا رفت، فرمانروایی سام به درخواست بزرگان به زال سپرده شد.
سرانجام زال
بعد از آنکه بهمن زابل را فتح می کند و فرامرز را می کشد زال را به اسارت گرفته و او را در غاری در البرز کوه زندانی می نماید در نسخه اصلی شاهنامه از سرنوشت زال پس از اسارت در غار البرز کوه سخنی بمیان نیامده است امّا در ملحقات شاهنامه آمده است که زال به جادوی جادوگری که بهمن را یاری می کرده است قرنها در همان غار در غل و زنجیر بوده است تا سرانجام در سالهای نه چندان دور از دنیا می رود.
زو (شاهنامه)
زو، زوتهماسپ، زاب یا اوزاو (بر اساس اوستا)، در شاهنامه فردوسی پسر تهماسب است. پس از آن که افراسیاب، نوذر را کشت؛ زو به شاهی رسید. زو پنج سال پادشاهی کرد و به یاری توس، گستهم و رزمان با افراسیاب جنگید و پس از خشکسالی در ایران و توران، افراسیاب و زو صلح را پذیرفتند. زو در ۸۶ سالگی مُرد. پس از مرگ او، گرشاسب به پادشاهی رسید.
سال قحطی
پادشاهی زو در دورانی بود که ایران به سبب فقدان اتحاد و همبستگی دچار ضعف شدید و در فقدان پادشاه قانونی، هر قوم و قبیله در اینسو و آنسوی کشور ادعای پادشاهی مینمود مضاف بر این مشکل دوران قحطی نیز بر مشکلات عدیده افزوده شد. گزارش قحطی دوران زوطهماسب به غیر از شاهنامه در متون عبری نیز ذکر شده است، منابع عبری شاه مزبور را ارفکشاد نام میبرند.
گزارش شاهنامه
همان بُد که تنگی بُد اندر جهان شده خشک خاک و گیا را دهان
نیامد همی ز آسمان هیچ نم همی برکشیدند نان با دِرم
دو لشکر بر آن گونه تا هشت ماه به روی اندر آورده روی سپاه
ایران در زمان زو
پس از مرگ منوچهر فرزندش نوذر بر تخت سلطنت ایران جلوس نمود و تا هنگامیکه منوچهر زنده بود تورانیان جسارت تجاوز به خاک ایران را نداشتند ولی پس از مرگ وی، تورانیان دوباره ایران را آماج تاخت و تاز قرار دادند. در زمان نوذر ایران تجزیه گشت و این وضعیت احتمالا تا پایان جنگ بزرگ کیخسرو ادامه داشت در این مدت اطراف و اکناف کشور شاهکان خودکامه و نیمه مستقل به حکمرانی ادامه میدادند. شاید زابلیان هم نتوانستند در برابر تورانیان مقاومت نمایند و همهٔ اقوام و طوایف دوباره یوغ توران را متحمل گشت.
جنبشهای اینجا و آنجا در ایران کاملا محو و نابود نشد این مسئله را همهٔ منابع چون آثار میخی، منابع یونانی و شاهنامه تأئید میکنند. مانند «قیام مادیها» برهبری دیاکو که در سال - ۷۱۵ پ. م. - سرکوب شد و وی توسط سارگون دوم به اسارت در آمد. مشابه همین اتفاق در شاهنامه کیکاووس است که با تلاش و اعتماد به نفس به جنگ دیوان مازندارن رفت ولی اسیر شد.
شباهت تاریخی کیکاووس شاهنامه و دیاکو در تاریخی، این فرض را تقویت مینماید که کیکاووس در سال ۷۱۵ پ. م. میزیسته و در اسلاف او به اسامی کیقباد و گرشاسپ تا زو دو نسل فاصله داشته است. چون به تاریخگذاری شاهنامه نمیتوان اعتماد داشت، حداقل باید زوتهماسپ پنجاه سال پیش از کیکاووس حکومت کرده باشد. سال قحطی و خشکسالی بزرگ احتمالا باید پیرامون سال - ۷۶۵ پ. م. - وقوع یافته باشد.
یودیف
برخی تألیفاتی که به تاریخ ماد مربوطند در دورهٔ نفوذ فرهنگ هلنیسم در آسیای مقدّم مدوّن گشتند از روایات تاریخی یونان جدا میباشند و جنبهٔ خاصی دارند - از قرن یکم تا قرن سوم پ. م. - . از آنجمله است کتاب یودیف که اصل آن به زبان آرامی بوده است. «یودیف» شرح داستان دلیرانهٔ زن یهودی است که میهن خویش را از شرّ «اولوفرن» ستمگر، سردار بُختالنصر ( نبوکدنصر ) آزاد میسازد. این اثر با شرح جنگ بُختالنصر علیه آرپاکساد پادشاه ماد، آغاز میگردد.
جنگ بُختالنصر علیه آرپاکساد که در منابع عبری مذکور است در شاهنامه هم به نحوی دیگر آورده شده فقط اسامی مردان و نواحی با یکدیگر متمایز بوده و گاهی هم جای اسامی مردان و نواحی در کتاب یودیف با یکدیگر عوض شده است. با توجه به عدم شناخت مؤلف کتاب یودیف به فرهنگ و جغرافیای سرزمین ماد این مسئله قابل درک است، این واقعه در شاهنامه تحت عنوان پادشاهی «زوطهماسپ» نقل شده و قهرمانان جنگ بجای بختالنصر و آرپاکساد با عناوین افراسیاب و زوتهماسپ ذکر میشوند.
به عقیدهٔ بعضی محققان، آرپاکساد شاه ماد نامی که در تألیف یودیف از آن یاد میشود نه اسم پادشاه، بلکه یک اصطلاح جغرافیایی و سرزمینی بوده است. این واژه در زبان آذری، به معنی قحطی و کسادی جو است. اطلاق این عنوان به سبب خشکسالی و متعاقب آن قحطیی بود که در آن دوران در بخش وسیعی در خاورمیانه اتفاق افتاد. اگر به گزارش زوتهماسپ در شاهنامه دقت شود این نکته محرز میگردد که در دورهٔ حکوکت پنج سالهٔ زو قحطی ارزاق شدید شد و با هموزن درهم نان تهیه میشد. در آن دوران « نانجو » قُوت اصلی مردم را تشکیل میداد و هنوز گندم شناخته شده نبود.
سام پسر نریمان
سام پسر نریمان، پدر زال و پدر بزرگ رستم است. او از تبار گرشاسپ (پهلوان)، پهلوان اسطورهای ایران می باشد. شاید در آغاز جوانی سام صاحب فرزند نمیشد این موضوع را فردوسی تلویحاً در داستان «اندر زادن زال» گزارش میکند. زمانیکه زال به دنیا آمد همهٔ موهای تنش سفید بود و کسی از شبستان جرئت نکرد این خبر را به سام برساند و یک هفته خبر مسکوت ماند. عاقبت دایهای شیردل پیش سام آمد خبر تولّد را به سام گفت و وی فوراً به شبستان آمده و کودک را سپید موی دید بسیار برآشفت.
نگرانی سام از تولد زال
سام بیشتر بخاطر آن نگران بود که اگر بزرگان و سرداران زابلی هنگام جشن تولد فرزندش او را سپیدموی یافتند و از او دلیلش را پرسیدند چه جوابی به بزرگان دارد بدهد، بر همین اساس تصمیم گرفت تا کودک را که اهریمن نژاد نامیده بود از خود دور کند تا مورد شماتت قرار نگیرد. اقدام سام بدین صورت نقل شده:
چو آیند و پرسند گردنکشان چه گویم ازین بچّهٔ بدنشان
چه گویم که این بچّهٔ دیو چیست پلنگست و دو رنگست و گرنه پریست
ازین ننگ بگذارم به ایرانزمین نخواهم برین بوم و بر آفرین
به فرمود پس تاش برداشتند از آن بوم و بر دور بگذاشتند
بجایی که سیمرغ را خانه بود بدان خانه این خُرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز برآمد برین روزگاری دراز
مطلب قابل تأمل در این سروده نام ایرانزمین است و محتملا این عبارت از این دورانها کمکم متداول میگشت و نکتهٔ دیگر روابط صمیمی ایران و زابُل است که سام در حال اضطراب و فرار ایران را مأمن خویش انتخاب مینماید این موضوع در روابط خارجی میان دو کشور مهم بوده است. درموعظهٔ سام عبارتی مانند گناهکار، آهرمن، دیو، پری و سیمرغ اظهار شده که به آیین و فرهنگ زابلیان مربوط است.
در ادبیات پارسی
رودکی و فردوسی
از بخشش و بخشایش، بهرام دگر آمد از مردمی و مردی، سام دگر آمد
... ...
سپه کش چو قارن، مبارز چو سام سپه تیغها برکشد از نیام
یادواره
در سالهای ۱۳۵۰ و ۵۱ چهار کشتی جنگی ساخت بریتانیا با نام ناوچههای کلاس سام و اولین آنها با نام ناوچه سام (یا سام۱) به نیروی دریایی ایران پیوستند. نام این ناوچه ها پس از انقلاب و در دهه ۱۳۶۰ به کلاس موج و ناوچه موج تغییر یافت.
سهراب پسر رستم
سهراب شاهنامه، فرزند رستم و از بطن تهمینه دختر شاه سمنگان است. وی در سمنگان که بخشی از توران محسوب میشد به دنیا میآید. رستم پس از بدنیا آمدن سهراب مهرهای بر بازوی وی میبندد تا شناسهای باشد برای فرزندش و سپس توران را ترک میکند.
معنای نام
نام سهراب همان کلمه ی سرخاب است که از sohr به معنای "سرخ" + ab "آب" تشکیل شده و به معنای دارنده ی آب و رنگ [خون] سرخ است، همچون یاقوت و شراب.
سهراب در جوانی
سهراب پس از شناختن اصلیت خود و دریافتن اینکه فرزند رستم است تصمیم میگیرد که ابتدا ایران و سپس توران را فتح کرده و پدر خود را بر تخت شاهی هر دو کشور بنشاند. افراسیاب پادشاه توران پس از دریافتن تصمیم سهراب از فرصت استفاده کرده با سپاهی او را روانه ایران میکند. کیکاووس شاه ایران پس از با خبر شدن از لشکرکشی تورانیان، رستم را برای مقابله با آنان به محل نبرد اعزام میکند.
در ادامه همه چیز دست به دست هم میدهد تا اینکه پدر و پسر رو در روی یکدیگر قرار گیرند. سهراب با دیدن رستم مهرش را در دل میگیرد واز او میخواهد که خود را معرفی کند و بگوید که رستم است یا خیر. اما رستم هر بار انکار میکند و خود را معرفی نمیکند.
پس از سه روز مبارزه سهراب به دست پدر خود رستم کشته میشود. رستم پس از فرو کردن خنجر در پهلو سهراب خفتانش را میگشاید و مهره را بر بازوی فرزند میبینید و همان دم، آه فغان میکند که چرا خنجر بر پهلو پسر فرو کردهاست. در حال پیکی به سوی کیکاووس میفرستد تا برایش نوشدارو ارسال کند. کیکاووس که از زنده ماندن سهراب بیم داشت آنقدر در ارسال نوشدارو تعلل میکند تا سهراب جان میدهد.
شاهنامه حیرتی تونی
شاهنامهٔ حیرتی تونی یا «کتیب معجزات» حماسهای است مذهبی و کمیاب و نادر الوجود در ادبیانت فارسی، پیرامون رشادتهای پیامبر اسلام و امامان که توسط حیرتی تونی تدوین شدهاست. این اثر در بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف در دوران سروده صفویه شدهاست.
وی در به نظم در آوردن کتاب از «بهجه المباهج» نوشته حسن سبزواری استفاده کردهاست.
این اثر در ۲۱۶۰۰ بیت سروده شدهاست.
آرش کمانگیر
آرش کمانگیر یا آرش تیرانداز یا آرش شیواتیر (به اوستایی: اِرِخْشَه و به پهلوی اِرَش شیپاکتیر) نام یکی از اسطورههای کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطورهاست. آرش، بزرگزادهای از باشندگان طبرستان و از سپاهیان منوچهر بود که پس از پایان جنگ ایران و توران به عنوان کماندار ایرانی برای بازشناختن مرز ایران و توران برگزیده شد و از بالای کوه "اییریو خشوتا" از چهارمین کشور روی زمین در زادگاه فریدون رفت و با تمام نیرو تیری را به سوی کوه "خوانونت" در خاور رها کرد.
داستان آرش
در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره میکند. سرانجام منوچهر پیشنهاد سازش میدهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند و برای پذیرش این پیشنهاد سازش و کوچکانگاری ایرانیان پیشنهاد میکنند که یکی از پهلوانان ایرانی بر فراز البرز تیری بیندازد و محل فرو افتادن آن تیر، مرز ایران و توران شناخته شود.
در ایران کسی جرات این کار را به خود نمیدهد. آرش که پیک لشکر ایران بود پیامی را به لشکر توران میبرد. پادشاه توران برای کوچک شماردن بیشتر ایرانیان خود آرش را برمیگزیند و آرش وادار به پذیرش این کار میشود. از آن سو در لشکر ایران همه بر آرش خرده میگیرند که چرا این پیشنهاد را پذیرفتی و اینکه این کار باعث ننگ ایران خواهد شد.
آن گاه آرش بر فراز دماوند میرود و تیر را در چله کمان گذاشته و پرتاب میکند.* آرش که همه هستی و توانش را برای پرتاب تیر گذاشته بود، پس از این تیراندازی از خستگی جان میدهد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش میشود و روانش در تیر دمیده میشود. تیر از بامداد تا هنگام غروب خورشید پرواز کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود میآید، که آنجا مرز میان ایران و توران خوانده میشود.* بر پایه برخی واگویهها اسفندارمذ تیر و کمانی که به آرش داده بودند و گفته بودند که این تیر بسیار دور خواهد رفت اما هر کس که تیری با آن بیاندازد، جان خواهد داد. با این همه آرش برای آماده از خودگذشتگی بود و آن تیر و کمان را گرفت.
بسیاری آرش را از نمونههای بیهمتا در اسطوره های جهان دانستهاند؛ وی در ایران، نماد جانفشانی در راه میهن است.
آرش در شاهنامه
واگویی داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیامده است اما شاهنامه از آرش کمانگیر نام برده است و در شاهنامه به داستان آرش اشاره شدهاست. برای نمونه در بخش پادشاهی شیرویه:
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر چو پیروزگر قارن شیرگیر
بزرگان که از تخم آرش بدند سبکبار و جنگی و چابک بدند
که سامیش گرزست و تیر آرشی .........
دو فرزند او هم گرفتار شد برو تخمهٔ آرشی خوار شد
جوان بیهنر سخت ناخوش بود اگر چند فرزند آرش بود
من از تخمهٔ نامور آرشم {{{2}}}
اسطوره آرش کمانگیر از داستانهایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در چند شعر با سرفرازی نام برده شده اما داستان یا اسطوره آرش در شاهنامه بیان نشده است.
در کتابهای دیگر
در کتابهای پهلوی و نیز در کتابهای تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شدهاست. ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» به هنگام توصیف «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو میکند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش میداند. در اوستا آرش را اَرِخشه خواندهاند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کردهاند: از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». برخی بر این باورند که منظور از آرش، فرمانروای پارتی گرگان بوده که به زور تیر و کمان دشمن را از مرز ایران دور کردهاست.
آرش در فرهنگ دهخدا
نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره حکمرانی خویش از جنگ با فرمانروای توران، افراسیاب، ناگزیر گردید. نخست غلبه افراسیاب را بود و منوچهر به مازندران پناهید لکن سپس بر آن نهادند که دلاوری ایرانی تیری گشاد دهد و بدانجای که تیر فرود آید مرز ایران و توران باشد، آرش نام پهلوان ایرانی از قله دماوند تیری بیفکند که از بامداد تا نیمروز برفت و بکنار جیحون فرود آمد و جیحون حدّ شناخته شد. در اوستا بهترین تیرانداز را «اِرِخ ِش َ» نامیده و گمان میرود که مراد همان آرش است . طبری این کماندار را «آرش شاتین » مینامد و نولدکه حدس میزند این کلمه تصحیف جمله اوستائی «خَشووی ایشو» باشدچه معنی آن «خداوند تیر شتابنده » است که صفت یا لقب آرش بودهاست. و بروایت دیگر رب النوع زمین (اسفندارمذ) تیر و کمانی به آرش داد و گفت این تیر دورپرتاب است لکن هرکه آن را بیفکند بجای بمیرد. و آرش با این آگاهی تن بمرگ درداد و تیر اسفندارمذ را برای سعه و بسط مرز ایران بدان صورت که گفتیم بیفکند و درحال بمرد. (از تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا):
چون کار بقفل و بند تقدیر افتد از جیب خرد کلید تدبیر افتد
آرش گهرم ولی چو برگردد بخت در معرکه پیکان و پر از تیر افتد
(خسروی)
از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل* بمرو انداخت یک تیر
ترا زیبد نه آرش را سواری که صدفرسنگ بگذشتی ز ساری
(ویس و رامین)
و افراسیاب تاختنها آورد و منوچهر چند بار زال را پذیره فرستاد تا ایشان را از جیحون زانسوتر کرده، پس یک راه افراسیاب با سپاهی بی اندازه بیامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان و سام و زال غائب بودند و در آخرصلح افتاد به تیر انداختن آرش و از قلعه آمل با عقبه مزدوران برسید و آن مرز [ را ] توران خواندهاند. (مجمل التواریخ ) .
آرش در ادبیات معاصر
سروده سیاوش کسرایی با نام آرش کمانگیر که در کتاب فارسی پنجم دبستان پیش از انقلاب ایران نیز آورده شده بود.
بهرام بیضایی نمایشنامهای با نام و دورنمایه داستان آرش دارد.
توران شهریاری شاعر ایرانی نیز سرودهای به نام آرش و تیرگان دارد.
کیانیان
کیانیان دومین سلسله پادشاهی اساطیر ایرانی است. از این سلسله در منابعی مانند : اوستا کتاب مقدس زرتشتیان، داستانهایی که در سلسله ساسانیان رواج داشته و کتابهای پهلوی کهن مانند بندهش، دینکرد، مینوی خرد و ... آمده است. برخی باستان شناسان و محققین معتقدند که چنین سلسلهای وجود داشته است و وجود آن بر پایه افسانهها نبوده است، بر این اساس این سلسله زمانی در ایران حکمرانی میکرده است. برخی دیگر نیز پادشاهان این سلسله را معادل با پادشاهان مادها میدانند.
کیانیان در اوستا نام خانوادگی سلسلهای سلطنتی نیست، اما در عهد ادبیات میانهٔ ایرانی، در متنهای پهلوی، افراد این خاندان پادشاهانی شمرده میشوند که بعد از پیشدادیان به فرمانروایی ایران رسیدهاند.
در شاهنامهی فردوسی نیز سلسلهٔ کیانیان بعد از پیشدادیان به حکمرانی میرسد و موسس این سلسله نیز بر پایه اطلاعات شاهنامه کیقباد است و با مرگ اسکندر پسر دارا نیز این سلسله منقرض میشود.
واژهشناسی
کیانیان (در اصل کَیان یا کَویان) جمع واژهٔ «کَی»، به معنای حکیم و دانشمند میباشد. این واژه در اوستا به شکل «کَوی» آمدهاست.
کَویان (کیانیان) در اوستا
کَویها و کَرپنان (karpan) در اوستا گروهی خاص از روحانیانِ دارای مذهب دیو یسنا هستند که با زرتشت دشمنی میکردند. اما از هشت تن نیز -که مردمانی نیک بودند و پیش از زرتشت زندگی میکردند- با لقب کَوی یاد شده است. اسامی این هشت تن از این قرار است:
کَویکوات (Kavi Kavat)، به فارسی: کیقباد
کَویائیپیوُهو (Kavi Aipivohu) به فارسی : کی اپیوره
کَویاوسَذَن (Kavi Usazn)، به فارسی: کیکاووس
کَویاَرشن (Kavi Arshan) به فارسی:کیآرش
کَویپیسینه (Kavi Pisinah) به فارسی:کیپشین
کَویبیَّرشن (Kavi Byarshan)به فارسی : کی به آرش
کَویسیّاوَرشَن (Kavi Syavarshan)، به فارسی: کیسیاوش
کَویهئوسرَوَه (Kavi Haosravah)، به فارسی: کیخسرو
از این افراد، کیقباد، کیکاووس و کیخسرو به پادشاهی رسیدند. دو تن دیگر نیز خارج از این گروه، در سلسلهٔ کیانیان، در زمان زرتشت میزیستهاند:
اَئوروتاَسپَ (Aurvataspa)، به فارسی: کیلهراسپ و کَویویشتاسپَ (Kavi Vishataspa)، به فارسی: کیگشتاسپ. ترتیب و توالی پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که بیشتر تحت القاب مربوطه مهم خودشان معرفی شده اند. که ما نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا مورد مقایسه قرار گیرند: پادشاهان ماد: دایائوکو (715-768 ق.م)، اوپیته یا اوپیس (؟685-715ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریته (647- ؟ 685 ق.م)، فرائورت (625-647 ق.م)، کی آخسارو (585-625ق.م) و آستیاگ (؟555- 585ق.م). پادشاهان کیانی: کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= کاشان)، فرود-سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
پادشاهان کیانی
سلسلهٔ کیانیان را به سه دوره میتوان تقسیم نمود :
از کیقباد تا کیخسرو
این دوره از سلسله با پادشاه شدن کیقباد شروع میشود و با ناپدید شدن کیخسرو خاتمه میابد. خصیصهٔ بارز این دوره نبردهای طولانی مدت ایران و توران میباشد. این نبردها با کشته شدن سیاوش، پسر کیکاووس، بدست افراسیاب، و کین خواهی سیاوش بوسیلهٔ ایرانیان به اوج خود میرسد. پادشاهان این دوره از این قرار میباشند:
کیقباد
کیکاووس
او دومین پادشاه کیانی است. برخی او را معادل با کمبوجیه در نظر می گیرند. او پدر سیاوش است.
کیخسرو
کیخسرو پسر سیاوش و فرنگیس است. او را بزرگترین پادشاه کیانی می دانند. همو است که با لشکرکشی به توران، به خونخواهی سیاوش افراسیاب را می کشد و بدین ترتیب به جنگهای ایران و توران پایان می دهد. برخی او را با کورش بزرگ یکی می دانند.
از لهراسپ تا گشتاسپ
مهمترین ویژگی این دوره ظهور زرتشت و نبردهای گشتاسپ و پسرانش برای گسترش دینِ بهی میباشد. پادشاهان این دوره از این قرار میباشند:
لهراسپ
گشتاسپ
از بهمن تا اسکندر
این دوره از شاهنشاهی کیانیان را میتوان بخش تاریخی با خاطرات مبهم ایرانیان از دورهٔ هخامنشیان دانست. با توجه به اینکه خاطرهٔ هخامنشیان نزد ایرانیان به مقدار بسیار زیادی از بین رفته بود، همچنان داستانهایی از آنان وجود داشت. مانند برخی روایات زندگی کوروش و اردشیرهای هخامنشی که به بهمن نسبت داده شده. پادشاهان این دوره در زیر آمدهاند:
بهمن
همای
داراب
دارا
کیقباد
کیقباد اولین شاه از سلسلهٔ کیانیان است. پس از مردن گرشاسپ آخرین شاه از شاهان پیشدادی، با اینکه توس و گستهم، پسران نوذر، زنده بودند و خاندان فریدون هنوز از میان نرفته بود، اما چون فرّ ایزدی با آنان نبود، به شاهی نرسیدند. پس از مشورت زال با موبدان، بزرگان ایران کیقباد را که دارای فرّ ایزدی وبرازندهٔ تاج و تخت بود به شاهی برگزیدند. رستم پسر زال به البرز کوه رفت و او را به ایران آورد. پس از رسیدن کیقباد به شاهی، تورانیان که به ایران هجوم آورده بودند شکست یافته و برگشتند.
اساطیر در تاریخ
در دوران ساسانیان حتا خاطرهٔ ایران هخامنشی نیز از اذهان سترده گشته، از آن جمله نامهای کورش، داریوش به فراموشی سپرده شده بود. در عوض قهرمانان اوستا را، از قبیل کویکواد و کویخسرو و کویویشتاسپ و غیره، چون شاهان باستانی ایران میپنداشتند. دوران سلطنت هخامنشیان در روایات شرقی قرون وسطا، تقربیا بالکل فراموش شده بوده و حتا دربارهٔ دولت پارتی یا اشکانیان نیز اطلاعات مبهم و مغشوش و مخدوشی وجود داشته است.
در تاریخ ایران باستان با دو نام «کیقباد» مواجه هستیم و ممکن است تاریخ و سرگذشت هر یک با دیکری مخلوط یا هر دو یکی باشند. اما در بین این دو شخصیت فقط یکی از ایشان ظاهرا به کیش زرتشت بوده و بسیار ستوده شده است. بار اول از قباد در داستان نوذر مشاهده میشود و آن در زمانی است که افراسیاب ایرانیان را مجبور به جنگ نموده و قباد برادر قارن شاه ری دلاورانه وارد میدان میشود. صحنهٔ نبرد چنان بود که یک جنگجوی تورانی از سپاه نوذر مبارز میطلبد ولی کسی پا به میدان نمیگذارد عاقبت « قبادپیر » به میدان میرود:
بشد بارمان تا بدشت نبرد سوی قارن کاوه آواز کرد
کزین لشکر نوذر نامدار که داری که با من کند کارزار
نگه کرد قارن به مردان مرد از آن انجمن تا که جوید نبرد
کس از نامدارنش پاسخ نداد مگر پیر گشته دلاور قباد
دژم گشت سالار بسیار هوش زگفت برادر برآمد به جوش
دومین کیقباد همان است که مقالهٔ مزبور متعلق به اوست. در دوران او هنوز ایران غرق دراغتشاش و آشوب بود و اغلب شاهان ایران به واسطهٔ زابلیان برگزیده و بر تخت شاهی جلوس مینمودند. اینک زوتهماسپ به سبب کهولت سن، که آن را هم نیز زال بر سر کار آورده بود در گذشته و تخت سلطنت بدون شاه مانده بود. در این زمان زال به فرزندش رستم این چنین فرمان میدهد:
به رستم چنین گفت فرخنده زال که برگیر گوپال و بفراز یال
برو تازیان تا به البرزکوه گزین کن یکی لشکر همگروه
ابَر کیقباد آفرین کن یکی مکن پیش او بر درنگ اندکی
به دو هفته باید که ایدر بوی گه و بیگه از تاختن نغنوی
بگویی که لشکر ترا خواستند همی تخت شاهی بیاراستند
قبر مادر کیقباد: در بالای روستای جهان از روستاهای شهر بام و صفی آباد در استان خراسان شمالی در بالای کوههای شاه جهان قبری وجودارد سنگی که مردم اهالی جهان این مطلب سند به سند از اجداد آنها به اینان رسیده است این بنا که در قسمت غربی و مشرف به النگ و چشمه عباسقلی خان بافاصله 100 متر گودی وجود داردکه اطراف آنها را سنگ چین کرده اند و به مادر کیقباد منسوب است. مردم جهان می گویند قبر مادر کیقباد در زمان فتحعلی شاه شکافته شده است و منجمله تاجی را از آنجا برده اند.
گرشاسپنامه
چكامه (منظومهٔ) گرشاسپنامه از حماسههای ملی ایران، در حدود ۷۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ بیت و در بحر متقارب (همچو شاهنامه) است. سرایندهٔ آن اسدی طوسی شاعر قرن پنجم هجری قمری است. این منظومه دربارهٔ دلاوریهای گرشاسپ پهلوان سیستانی (نیای بزرگ رستم) است.
پایان نظم گرشاسپنامه در ۴۵۸ هجری قمری بوده است.
نریمان
نَریمان نیای بزرگ رستم قهرمان اسطورهای شاهنامه است.او از پشت گرشاسب است. نام نریمان از صفت «نئیرمنو» ، یعنى نیرومند پیدا شده كه بعدها او را به صورت پهلوانى درآوردند. و این صفت را در اوستا به گرشاسب دادند، و همین نام نریمان است كه در شاهنامه گاهى به صورت نیرم دیده مىشود. از نریمان به عنوان پهلوان معروف خاندان سام در شاهنامه سخن رفته و این پهلوان در دژ سپند كشته شد، و رستم انتقام او را بگرفت. نیرم. در اوستا صفت جهان پهلوان است و نیز نریمان پدر سام جد رستم بوده است.
تبار نریمان
قوم نریمان در سرزمین زابل باستانی سکونت داشت و وی یکی از پهلونان مقدم است. منوچهر هنگام مرگ نصایحی به فرزندش نوذر نمود که در مواقع خطر و تهدید کشور فقط از سام فرزند نریمان کمک بخواهد. شاهنامه سوای کشور زابل از نیران هم در جوار ایران یاد میکند و از این یادآوری معلوم میشود که دو کشور ایران و نیران مجاور هم بودند. به هر حال «سامنریمان» بسیار مورد اعتماد منوچهر بود:
که تا شاه مژگان به هم برنهاد ز سامنریمان بسی کرد یاد
چو نامه بر سامنیرم رسید یکی باد سرد از جگر بر کشید
نریمان در زمان فریدون در صحنهٔ وقایع ایران پدیدار شد، زال جریان مرگ نریمان را هنگامیکه رستم برای اوّلین بار به جنگ دشمنانش میرفت برای او بازگو و به ایشان چنین گفت: در جنگی بزرگ نریمان همراه فریدون بود در این نبرد ایرنیان به محاصرهٔ قلعهای سرگرم بودند که ناگهان سنگی از بالای دیوار قلعه بر سر نریمان فرود آمد و را به کشت.
نصیحت زال رستم را
به خون نریمان میان را به بند برو تازیان تا به کوه سپند
یکی کوه بینی سر اندر سحاب که بر وی نپرّید پرّان عقاب
چهارست فرسنگ بالای کوه پُر از سبزه و آب و دور از گروه
... ...
نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد
بسوی حصار اندر آورد پای در آن راه ازو گشت پردخته جای
شب و روز بودی به رزم اندرون همیدون گهی چاره گاهی فسون
سرانجام سنگی بینداختند جهان را ز پهلو بپرداختند
هماینامه
هماینامه، حماسهای است به زبان فارسی. چنان که در فشردهٔ داستان این اثر دیده میشود، همهٔ مایههای یک حماسی در این منظومه فراهم آمدهاست. نبرد با زن جادو و کشتن اژدها و شیر و دد از سوی هْمای، پهلوان داستان. نکتهٔ برگزیدهٔ این سروده، بازنمودن سیمای زنی پاک و دلیر و فرزانهاست، گُلِ کامکار، دختر شادشام. او از مردان رویگردان است، ولی سرانجام دل به هْمای میبندد.
آن گاه که گُلِ کامکار، آهنگ پیوند با هْمای میکند، نبردهایی پیش میآید. آرایشهای گوناگونی از شیوه نبرد و درگیری با زن جادو و با جهودگردی نابکار باز نموده میشود. ستیز با شیر و ببر و دد نیز از چاشنیهای داستان است.
متن این منظومه که در ۴۳۳۲ بیت است، از دید دارا بودن واژگان فارسی نمونه وار و چشمگیر است.
ابومسلمنامه
ابومسلمنامه حماسهای است برگرفته از زندگی ابومسلم خراسانی و درگیری وی و یارانش با حمایت معنوی امام باقر که در این داستان وی را ملقب به ابومسلم نمود با مروان آخرین خلیفه امویان به عنوان نیروی بیگانه و ضد خاندان پیامبر که به پیروزی ابومسلم و انقراض امویان میانجامد. این حماسه با افسانه بسیار مخلوط گشته است و زندگی و زاده شدن و نسب ابومسلم به صورت افسانهای روایت میشود. در این حماسه نام واقعی ابومسلم عبدالرحمان بن اسد بن جنید از اهالی مرو ذکر میشود. گویا نخستین نسخه از این حماسه در قرن چهارم هجری قمری با نام اخبار ابیمسلم صاحب الدّعوة توسط ابوعبدالله مرزبانی نوشته شد.ابن اسفندیار در تاریخ طبری و ناصر خسرو در یک شعر نیز به این حماسه اشارههایی داشتهاند. ابومسلمنامه به زبانهای ترکی نیز در گذشته ترجمه شد و نسخی از ابومسلمنامه به زبان فارسی از افرادی چون ابوطاهر طرسوسی که بیشترین نسخ مربوط به اوست و یک نسخه خواجه نصیر طوسی و ضیا نخشبی نیز تا به امروز باقی مانده است تا اینکه در زمان صفویان برای محو این اثر از خاطرهها تلاش بسیاری از جمله از بین بردن کتابها و از بین بردن راویان و خراب کردن مزار ابومسلم شد.
بانوگشسبنامه
منظومهٔ بانوگُشَسبنامه یا بانوگشسپنامه یکی از حماسههای ملی ایران به زبان فارسیاست که در شرح دلاوریهای بانو گشسپ دختر رستم است. این منظومه در بحر متقارب (همچو شاهنامه) و در حدود ۱۰۰۰ بیت است.
ظاهراً بانوگشسبنامه تنها حماسهٔ ملی ایرانزمین است که پهلوانبانویی، قهرمان داستان است و در وصف جنگاوریهایش منظومهای حماسی سروده شدهاست. نام سرایندهٔ آن مشخص نیست ولی احتمال میرود ناظم بانوگشسبنامه و همچنین منظومهٔ دیگری به نام فرامرزنامه شاعری از اهالی کورهٔ اردشیر (گور یا همان فیروزآباد فارس) و مسلمان شیعه بودهاست.
ظاهراً مآخذ بانوگشسبنامه شاهنامههای منثور و گزارشنامههای پهلوانان پیش از دورهٔ اسلامی در ایران بودهاست. بانوگشسبنامه حماسهای خوشفرجام است که به رشتهداستانهای رزمی و پهلوانی عامیانهٔ پایان دوره ساسانی مربوط میشود و شرح دلاوریهای بانو گشسپ است. این منظومه در بحر متقارب (همچو شاهنامه) و در حدود ۱۰۰۰ بیت است. بانوگشسبنامه ظاهرا تنها حماسهٔ ملی ایرانزمین است که پهلوانبانویی، قهرمان داستان است و در وصف جنگاوریهایش منظومهای حماسی سروده شدهاست. نام سرایندهٔ آن مشخص نیست ولی احتمال میرود ناظم گشسبنامه و همچنین منظومهٔ دیگری به نام فرامرزنامه شاعری از اهالی کورهٔ اردشیر (گور یا همان فیروزآباد فارس) و مسلمان شیعه بودهاست. منظومهٔ بانو گشسپ نامه در شرح ماجراها و دلاوریهای وی است.
بانو گشسب (دختر رستم)خاستگاران فراوانی داشت که هر کدام از این خواستگاران که در زیر نامهایشان آمدهاست هر کدام پهلوان بودهاند و هر کدام ماجرایی داشتهاند در گشسب نامه که سرانجام برادر رهام یعنی گیو موفق میشود با او ازدواج میکند.
شخصیتها
همراه با بانوگشسپ ۲۵ شخصیت دیگر در ساختن این قصه سهم دارند که نام اکثر آنان در شاهنامه آمدهاست: رستم، فرامرز، پادشاه پریان، زال، زواره، شیده، پیران، افراسیاب، تمرتاش، گرسیوز، چیپال، جیپور، شاه شاهان، کیکاووس، فریبرز، طوس، گودرز، گیو، بهرام، رُهام، اشکش، گرگین، فرهاد، خراد، برزین.
بانوگشسب
بانو گُشَسْپ از شخصیتهای حماسی ایرانیان است. او دختر رستم و همسرگیو و مادر بیژن است. وی از زنان جنگاور و پهلوان است. مادر بانوگشسپ خالهٔ کیقباد است و به روایتی گلندام نام دارد. وی یکی از بانوان پهلوان ایران زمین است که منظومهای به همین نام یعنی منظومهٔ بانوگُشَسبنامه یا بانوگشسپنامه برای ایشان سروده شده و یکی از حماسههای ملی ایران محسوب میشود. بانو گشسب خواستگاران فراوانی داشت که هر کدام از این خواستگاران پهلوان بودهاند و هر کدام ماجرایی داشتهاند. نامهای این پهلوانان در زیر آمدهاست. سرانجام برادر رهام یعنی گیو موفق میشود با بانو گشسب ازدواج کند.
رستم دختری دیگری نیز (از خالهٔ کیقباد) به نام زربانو دارد.
بانو گشسب در طومار شاهنامه
نام بانو گشسب در شاهنامه فردوسی نیامدهاست ولی در طومار شاهنامه به گشسب بانو و کارهای او اشاره زیادی رفتهاست. بانو گشسپ طبق طو مارها بعد از فرامرز به دنیا آمد ولی از سهراب بزرگتر بود. اشاره شدهاست که او در لشکر کشی سهراب به ایران با سهراب جنگید و دست او را شکست ولی پیران ویسه وزیر افراسیاب نامهای از رستم جعل کرد و برای بانو گشسپ فرستاد کهای دختر چگونه جرات کردهای در کاری که به به مر دان مربوط است دخالت کنی اگر باز نگردی تو را نخواهم بخشید و چنین بود که بانو گشسپ بازگشت. نیز گفته شدهاست که بانو گشسپ خواستگاران بسیار داشت و کی کاووس پادشاه ایران و طوس و گیو از جمله خواستگاران او بودند ولی بانو گشسپ شرط کرده بود که فقط با کسی ازدواج خواهد کرد که بتواند در کشتی گرفتن او را شکست دهد اما از آن جا که هیچ کس نتوانست این شرط را به جا بیاورد بانو گشسپ سرانجام با خواست پدرش با گیو ازدواج کرد گرچه میگویند که او در شب اول ازدواجش دست و پای گیو را بسته و او را در گوشهای از خانه انداخته بود. بانو گشسپ به همراه خواهرش زرسپ بانو در جنگ هفت لشکر شرکت داشت. پس از این که بهمن فرامرز را کشت و زال به کوه نزد سیمرغ رفت گشسپ بانو به دنبال زال به کوه رفت.
زال از قهرمانان اسطورهای ایرانی است که نامش در شاهنامه رفتهاست. زال در پارسی به معنای سپیدمو است. وی پسر سام و پدر رستم است. سام از آن که پسرش با موی سپید و در شکل پری یا دیو به دنیا آمده بود ناخرسند بود. از این رو او را در پای کوهی که سیمرغ بر آن آشیان داشت رها کرد. سیمرغ نوزاد را یافت و به آشیانه خود برد و بزرگ کرد. از این پس سیمرغ تا پایان زندگی یاور زال و پسرش رستم است.
تولد زال
سام بیشتر بخاطر آن نگران بود که اگر بزرگان و سرداران زابلی هنگامیکه زال را با سپیدموی مشاهده کنند و از او دلیلش را به پرسند چه جوابی به بزرگان دارد بدهد، بر همین اساس تصمیم گرفت تا کودک را که اهریمن نژاد نامیده بود از خود دور کند تا مورد شماتت قرار نگیرد. اقدام سام بدین صورت نقل شده:
چو آیند و پرسند گردنکشان چه گویم ازین بچّهٔ بدنشان
چه گویم که این بچّهٔ دیو چیست پلنگست و دو رنگست و گرنه پریست
ازین ننگ بگذارم به ایرانزمین نخواهم برین بوم و بر آفرین
به فرمود پس تاش برداشتند از آن بوم و بر دور بگذاشتند
بجایی که سیمرغ را خانه بود بدان خانه این خُرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز برآمد برین روزگاری دراز
زال و سیمرغ
به روایت شاهنامه فردوسی سیمرغ دوبار به یاری زال و رستم میآید. نخست وقتی که رودابه به دلیل بزرگی جثه نوزاد نمیتوانست فارغ شود، در این هنگام سیمرغ نزد زال آمده به او میآموزد که چگونه نوزاد را از پهلوی مادر بزایانند . بار دوم در داستان نبرد رستم و اسفندیار به یاری رستم آمده و ترفند نابود کردن اسفندیار را به رستم میآموزد.
زال بر وزن سال، پیر و فرتوت و سفید موی باشد و چون او «سفید موی» به دنیا آمد او را به این نام خوانند. ریشهٔ این نام در اوستا zar (پیر شدن) در هندی باستان Jāra-Jar (پیر شدن)، بلوچی lāz (زن:زوجه) است. کلمهٔ «زر» در فارسی لغتی است هموزن «زال»، که «ر» به «ل» بدل شده. زال یعنی مانند پیران سپید موی بودن.
بازگشت زال
سام پس از مراجعت پسرش زال، به جبران اشتباهات گذشته پرداخت. و منوچهر نیز ملاحظات لازم را در حق پسرک جوان مبذول داشت. وقتی سام در جنگ مازندران از دنیا رفت، فرمانروایی سام به درخواست بزرگان به زال سپرده شد.
سرانجام زال
بعد از آنکه بهمن زابل را فتح می کند و فرامرز را می کشد زال را به اسارت گرفته و او را در غاری در البرز کوه زندانی می نماید در نسخه اصلی شاهنامه از سرنوشت زال پس از اسارت در غار البرز کوه سخنی بمیان نیامده است امّا در ملحقات شاهنامه آمده است که زال به جادوی جادوگری که بهمن را یاری می کرده است قرنها در همان غار در غل و زنجیر بوده است تا سرانجام در سالهای نه چندان دور از دنیا می رود.
زو (شاهنامه)
زو، زوتهماسپ، زاب یا اوزاو (بر اساس اوستا)، در شاهنامه فردوسی پسر تهماسب است. پس از آن که افراسیاب، نوذر را کشت؛ زو به شاهی رسید. زو پنج سال پادشاهی کرد و به یاری توس، گستهم و رزمان با افراسیاب جنگید و پس از خشکسالی در ایران و توران، افراسیاب و زو صلح را پذیرفتند. زو در ۸۶ سالگی مُرد. پس از مرگ او، گرشاسب به پادشاهی رسید.
سال قحطی
پادشاهی زو در دورانی بود که ایران به سبب فقدان اتحاد و همبستگی دچار ضعف شدید و در فقدان پادشاه قانونی، هر قوم و قبیله در اینسو و آنسوی کشور ادعای پادشاهی مینمود مضاف بر این مشکل دوران قحطی نیز بر مشکلات عدیده افزوده شد. گزارش قحطی دوران زوطهماسب به غیر از شاهنامه در متون عبری نیز ذکر شده است، منابع عبری شاه مزبور را ارفکشاد نام میبرند.
گزارش شاهنامه
همان بُد که تنگی بُد اندر جهان شده خشک خاک و گیا را دهان
نیامد همی ز آسمان هیچ نم همی برکشیدند نان با دِرم
دو لشکر بر آن گونه تا هشت ماه به روی اندر آورده روی سپاه
ایران در زمان زو
پس از مرگ منوچهر فرزندش نوذر بر تخت سلطنت ایران جلوس نمود و تا هنگامیکه منوچهر زنده بود تورانیان جسارت تجاوز به خاک ایران را نداشتند ولی پس از مرگ وی، تورانیان دوباره ایران را آماج تاخت و تاز قرار دادند. در زمان نوذر ایران تجزیه گشت و این وضعیت احتمالا تا پایان جنگ بزرگ کیخسرو ادامه داشت در این مدت اطراف و اکناف کشور شاهکان خودکامه و نیمه مستقل به حکمرانی ادامه میدادند. شاید زابلیان هم نتوانستند در برابر تورانیان مقاومت نمایند و همهٔ اقوام و طوایف دوباره یوغ توران را متحمل گشت.
جنبشهای اینجا و آنجا در ایران کاملا محو و نابود نشد این مسئله را همهٔ منابع چون آثار میخی، منابع یونانی و شاهنامه تأئید میکنند. مانند «قیام مادیها» برهبری دیاکو که در سال - ۷۱۵ پ. م. - سرکوب شد و وی توسط سارگون دوم به اسارت در آمد. مشابه همین اتفاق در شاهنامه کیکاووس است که با تلاش و اعتماد به نفس به جنگ دیوان مازندارن رفت ولی اسیر شد.
شباهت تاریخی کیکاووس شاهنامه و دیاکو در تاریخی، این فرض را تقویت مینماید که کیکاووس در سال ۷۱۵ پ. م. میزیسته و در اسلاف او به اسامی کیقباد و گرشاسپ تا زو دو نسل فاصله داشته است. چون به تاریخگذاری شاهنامه نمیتوان اعتماد داشت، حداقل باید زوتهماسپ پنجاه سال پیش از کیکاووس حکومت کرده باشد. سال قحطی و خشکسالی بزرگ احتمالا باید پیرامون سال - ۷۶۵ پ. م. - وقوع یافته باشد.
یودیف
برخی تألیفاتی که به تاریخ ماد مربوطند در دورهٔ نفوذ فرهنگ هلنیسم در آسیای مقدّم مدوّن گشتند از روایات تاریخی یونان جدا میباشند و جنبهٔ خاصی دارند - از قرن یکم تا قرن سوم پ. م. - . از آنجمله است کتاب یودیف که اصل آن به زبان آرامی بوده است. «یودیف» شرح داستان دلیرانهٔ زن یهودی است که میهن خویش را از شرّ «اولوفرن» ستمگر، سردار بُختالنصر ( نبوکدنصر ) آزاد میسازد. این اثر با شرح جنگ بُختالنصر علیه آرپاکساد پادشاه ماد، آغاز میگردد.
جنگ بُختالنصر علیه آرپاکساد که در منابع عبری مذکور است در شاهنامه هم به نحوی دیگر آورده شده فقط اسامی مردان و نواحی با یکدیگر متمایز بوده و گاهی هم جای اسامی مردان و نواحی در کتاب یودیف با یکدیگر عوض شده است. با توجه به عدم شناخت مؤلف کتاب یودیف به فرهنگ و جغرافیای سرزمین ماد این مسئله قابل درک است، این واقعه در شاهنامه تحت عنوان پادشاهی «زوطهماسپ» نقل شده و قهرمانان جنگ بجای بختالنصر و آرپاکساد با عناوین افراسیاب و زوتهماسپ ذکر میشوند.
به عقیدهٔ بعضی محققان، آرپاکساد شاه ماد نامی که در تألیف یودیف از آن یاد میشود نه اسم پادشاه، بلکه یک اصطلاح جغرافیایی و سرزمینی بوده است. این واژه در زبان آذری، به معنی قحطی و کسادی جو است. اطلاق این عنوان به سبب خشکسالی و متعاقب آن قحطیی بود که در آن دوران در بخش وسیعی در خاورمیانه اتفاق افتاد. اگر به گزارش زوتهماسپ در شاهنامه دقت شود این نکته محرز میگردد که در دورهٔ حکوکت پنج سالهٔ زو قحطی ارزاق شدید شد و با هموزن درهم نان تهیه میشد. در آن دوران « نانجو » قُوت اصلی مردم را تشکیل میداد و هنوز گندم شناخته شده نبود.
سام پسر نریمان
سام پسر نریمان، پدر زال و پدر بزرگ رستم است. او از تبار گرشاسپ (پهلوان)، پهلوان اسطورهای ایران می باشد. شاید در آغاز جوانی سام صاحب فرزند نمیشد این موضوع را فردوسی تلویحاً در داستان «اندر زادن زال» گزارش میکند. زمانیکه زال به دنیا آمد همهٔ موهای تنش سفید بود و کسی از شبستان جرئت نکرد این خبر را به سام برساند و یک هفته خبر مسکوت ماند. عاقبت دایهای شیردل پیش سام آمد خبر تولّد را به سام گفت و وی فوراً به شبستان آمده و کودک را سپید موی دید بسیار برآشفت.
نگرانی سام از تولد زال
سام بیشتر بخاطر آن نگران بود که اگر بزرگان و سرداران زابلی هنگام جشن تولد فرزندش او را سپیدموی یافتند و از او دلیلش را پرسیدند چه جوابی به بزرگان دارد بدهد، بر همین اساس تصمیم گرفت تا کودک را که اهریمن نژاد نامیده بود از خود دور کند تا مورد شماتت قرار نگیرد. اقدام سام بدین صورت نقل شده:
چو آیند و پرسند گردنکشان چه گویم ازین بچّهٔ بدنشان
چه گویم که این بچّهٔ دیو چیست پلنگست و دو رنگست و گرنه پریست
ازین ننگ بگذارم به ایرانزمین نخواهم برین بوم و بر آفرین
به فرمود پس تاش برداشتند از آن بوم و بر دور بگذاشتند
بجایی که سیمرغ را خانه بود بدان خانه این خُرد بیگانه بود
نهادند بر کوه و گشتند باز برآمد برین روزگاری دراز
مطلب قابل تأمل در این سروده نام ایرانزمین است و محتملا این عبارت از این دورانها کمکم متداول میگشت و نکتهٔ دیگر روابط صمیمی ایران و زابُل است که سام در حال اضطراب و فرار ایران را مأمن خویش انتخاب مینماید این موضوع در روابط خارجی میان دو کشور مهم بوده است. درموعظهٔ سام عبارتی مانند گناهکار، آهرمن، دیو، پری و سیمرغ اظهار شده که به آیین و فرهنگ زابلیان مربوط است.
در ادبیات پارسی
رودکی و فردوسی
از بخشش و بخشایش، بهرام دگر آمد از مردمی و مردی، سام دگر آمد
... ...
سپه کش چو قارن، مبارز چو سام سپه تیغها برکشد از نیام
یادواره
در سالهای ۱۳۵۰ و ۵۱ چهار کشتی جنگی ساخت بریتانیا با نام ناوچههای کلاس سام و اولین آنها با نام ناوچه سام (یا سام۱) به نیروی دریایی ایران پیوستند. نام این ناوچه ها پس از انقلاب و در دهه ۱۳۶۰ به کلاس موج و ناوچه موج تغییر یافت.
سهراب پسر رستم
سهراب شاهنامه، فرزند رستم و از بطن تهمینه دختر شاه سمنگان است. وی در سمنگان که بخشی از توران محسوب میشد به دنیا میآید. رستم پس از بدنیا آمدن سهراب مهرهای بر بازوی وی میبندد تا شناسهای باشد برای فرزندش و سپس توران را ترک میکند.
معنای نام
نام سهراب همان کلمه ی سرخاب است که از sohr به معنای "سرخ" + ab "آب" تشکیل شده و به معنای دارنده ی آب و رنگ [خون] سرخ است، همچون یاقوت و شراب.
سهراب در جوانی
سهراب پس از شناختن اصلیت خود و دریافتن اینکه فرزند رستم است تصمیم میگیرد که ابتدا ایران و سپس توران را فتح کرده و پدر خود را بر تخت شاهی هر دو کشور بنشاند. افراسیاب پادشاه توران پس از دریافتن تصمیم سهراب از فرصت استفاده کرده با سپاهی او را روانه ایران میکند. کیکاووس شاه ایران پس از با خبر شدن از لشکرکشی تورانیان، رستم را برای مقابله با آنان به محل نبرد اعزام میکند.
در ادامه همه چیز دست به دست هم میدهد تا اینکه پدر و پسر رو در روی یکدیگر قرار گیرند. سهراب با دیدن رستم مهرش را در دل میگیرد واز او میخواهد که خود را معرفی کند و بگوید که رستم است یا خیر. اما رستم هر بار انکار میکند و خود را معرفی نمیکند.
پس از سه روز مبارزه سهراب به دست پدر خود رستم کشته میشود. رستم پس از فرو کردن خنجر در پهلو سهراب خفتانش را میگشاید و مهره را بر بازوی فرزند میبینید و همان دم، آه فغان میکند که چرا خنجر بر پهلو پسر فرو کردهاست. در حال پیکی به سوی کیکاووس میفرستد تا برایش نوشدارو ارسال کند. کیکاووس که از زنده ماندن سهراب بیم داشت آنقدر در ارسال نوشدارو تعلل میکند تا سهراب جان میدهد.
شاهنامه حیرتی تونی
شاهنامهٔ حیرتی تونی یا «کتیب معجزات» حماسهای است مذهبی و کمیاب و نادر الوجود در ادبیانت فارسی، پیرامون رشادتهای پیامبر اسلام و امامان که توسط حیرتی تونی تدوین شدهاست. این اثر در بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف در دوران سروده صفویه شدهاست.
وی در به نظم در آوردن کتاب از «بهجه المباهج» نوشته حسن سبزواری استفاده کردهاست.
این اثر در ۲۱۶۰۰ بیت سروده شدهاست.
آرش کمانگیر
آرش کمانگیر یا آرش تیرانداز یا آرش شیواتیر (به اوستایی: اِرِخْشَه و به پهلوی اِرَش شیپاکتیر) نام یکی از اسطورههای کهن ایرانی و همچنین نام شخصیت اصلی این اسطورهاست. آرش، بزرگزادهای از باشندگان طبرستان و از سپاهیان منوچهر بود که پس از پایان جنگ ایران و توران به عنوان کماندار ایرانی برای بازشناختن مرز ایران و توران برگزیده شد و از بالای کوه "اییریو خشوتا" از چهارمین کشور روی زمین در زادگاه فریدون رفت و با تمام نیرو تیری را به سوی کوه "خوانونت" در خاور رها کرد.
داستان آرش
در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره میکند. سرانجام منوچهر پیشنهاد سازش میدهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند و برای پذیرش این پیشنهاد سازش و کوچکانگاری ایرانیان پیشنهاد میکنند که یکی از پهلوانان ایرانی بر فراز البرز تیری بیندازد و محل فرو افتادن آن تیر، مرز ایران و توران شناخته شود.
در ایران کسی جرات این کار را به خود نمیدهد. آرش که پیک لشکر ایران بود پیامی را به لشکر توران میبرد. پادشاه توران برای کوچک شماردن بیشتر ایرانیان خود آرش را برمیگزیند و آرش وادار به پذیرش این کار میشود. از آن سو در لشکر ایران همه بر آرش خرده میگیرند که چرا این پیشنهاد را پذیرفتی و اینکه این کار باعث ننگ ایران خواهد شد.
آن گاه آرش بر فراز دماوند میرود و تیر را در چله کمان گذاشته و پرتاب میکند.* آرش که همه هستی و توانش را برای پرتاب تیر گذاشته بود، پس از این تیراندازی از خستگی جان میدهد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش میشود و روانش در تیر دمیده میشود. تیر از بامداد تا هنگام غروب خورشید پرواز کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود میآید، که آنجا مرز میان ایران و توران خوانده میشود.* بر پایه برخی واگویهها اسفندارمذ تیر و کمانی که به آرش داده بودند و گفته بودند که این تیر بسیار دور خواهد رفت اما هر کس که تیری با آن بیاندازد، جان خواهد داد. با این همه آرش برای آماده از خودگذشتگی بود و آن تیر و کمان را گرفت.
بسیاری آرش را از نمونههای بیهمتا در اسطوره های جهان دانستهاند؛ وی در ایران، نماد جانفشانی در راه میهن است.
آرش در شاهنامه
واگویی داستان آرش کمانگیر در شاهنامه نیامده است اما شاهنامه از آرش کمانگیر نام برده است و در شاهنامه به داستان آرش اشاره شدهاست. برای نمونه در بخش پادشاهی شیرویه:
چو آرش که بردی به فرسنگ تیر چو پیروزگر قارن شیرگیر
بزرگان که از تخم آرش بدند سبکبار و جنگی و چابک بدند
که سامیش گرزست و تیر آرشی .........
دو فرزند او هم گرفتار شد برو تخمهٔ آرشی خوار شد
جوان بیهنر سخت ناخوش بود اگر چند فرزند آرش بود
من از تخمهٔ نامور آرشم {{{2}}}
اسطوره آرش کمانگیر از داستانهایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در چند شعر با سرفرازی نام برده شده اما داستان یا اسطوره آرش در شاهنامه بیان نشده است.
در کتابهای دیگر
در کتابهای پهلوی و نیز در کتابهای تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شدهاست. ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» به هنگام توصیف «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو میکند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش میداند. در اوستا آرش را اَرِخشه خواندهاند و معنایش را نیز کسانی معناهایی کردهاند: از آن دسته «تابان و درخشنده»، «دارنده ساعد نیرومند» و «خداوند تیر شتابان». برخی بر این باورند که منظور از آرش، فرمانروای پارتی گرگان بوده که به زور تیر و کمان دشمن را از مرز ایران دور کردهاست.
آرش در فرهنگ دهخدا
نام پهلوانی کماندار از لشکر منوچهر. منوچهر در آخر دوره حکمرانی خویش از جنگ با فرمانروای توران، افراسیاب، ناگزیر گردید. نخست غلبه افراسیاب را بود و منوچهر به مازندران پناهید لکن سپس بر آن نهادند که دلاوری ایرانی تیری گشاد دهد و بدانجای که تیر فرود آید مرز ایران و توران باشد، آرش نام پهلوان ایرانی از قله دماوند تیری بیفکند که از بامداد تا نیمروز برفت و بکنار جیحون فرود آمد و جیحون حدّ شناخته شد. در اوستا بهترین تیرانداز را «اِرِخ ِش َ» نامیده و گمان میرود که مراد همان آرش است . طبری این کماندار را «آرش شاتین » مینامد و نولدکه حدس میزند این کلمه تصحیف جمله اوستائی «خَشووی ایشو» باشدچه معنی آن «خداوند تیر شتابنده » است که صفت یا لقب آرش بودهاست. و بروایت دیگر رب النوع زمین (اسفندارمذ) تیر و کمانی به آرش داد و گفت این تیر دورپرتاب است لکن هرکه آن را بیفکند بجای بمیرد. و آرش با این آگاهی تن بمرگ درداد و تیر اسفندارمذ را برای سعه و بسط مرز ایران بدان صورت که گفتیم بیفکند و درحال بمرد. (از تاریخ ایران باستان حسن پیرنیا):
چون کار بقفل و بند تقدیر افتد از جیب خرد کلید تدبیر افتد
آرش گهرم ولی چو برگردد بخت در معرکه پیکان و پر از تیر افتد
(خسروی)
از آن خوانند آرش را کمانگیر که از آمل* بمرو انداخت یک تیر
ترا زیبد نه آرش را سواری که صدفرسنگ بگذشتی ز ساری
(ویس و رامین)
و افراسیاب تاختنها آورد و منوچهر چند بار زال را پذیره فرستاد تا ایشان را از جیحون زانسوتر کرده، پس یک راه افراسیاب با سپاهی بی اندازه بیامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان و سام و زال غائب بودند و در آخرصلح افتاد به تیر انداختن آرش و از قلعه آمل با عقبه مزدوران برسید و آن مرز [ را ] توران خواندهاند. (مجمل التواریخ ) .
آرش در ادبیات معاصر
سروده سیاوش کسرایی با نام آرش کمانگیر که در کتاب فارسی پنجم دبستان پیش از انقلاب ایران نیز آورده شده بود.
بهرام بیضایی نمایشنامهای با نام و دورنمایه داستان آرش دارد.
توران شهریاری شاعر ایرانی نیز سرودهای به نام آرش و تیرگان دارد.
کیانیان
کیانیان دومین سلسله پادشاهی اساطیر ایرانی است. از این سلسله در منابعی مانند : اوستا کتاب مقدس زرتشتیان، داستانهایی که در سلسله ساسانیان رواج داشته و کتابهای پهلوی کهن مانند بندهش، دینکرد، مینوی خرد و ... آمده است. برخی باستان شناسان و محققین معتقدند که چنین سلسلهای وجود داشته است و وجود آن بر پایه افسانهها نبوده است، بر این اساس این سلسله زمانی در ایران حکمرانی میکرده است. برخی دیگر نیز پادشاهان این سلسله را معادل با پادشاهان مادها میدانند.
کیانیان در اوستا نام خانوادگی سلسلهای سلطنتی نیست، اما در عهد ادبیات میانهٔ ایرانی، در متنهای پهلوی، افراد این خاندان پادشاهانی شمرده میشوند که بعد از پیشدادیان به فرمانروایی ایران رسیدهاند.
در شاهنامهی فردوسی نیز سلسلهٔ کیانیان بعد از پیشدادیان به حکمرانی میرسد و موسس این سلسله نیز بر پایه اطلاعات شاهنامه کیقباد است و با مرگ اسکندر پسر دارا نیز این سلسله منقرض میشود.
واژهشناسی
کیانیان (در اصل کَیان یا کَویان) جمع واژهٔ «کَی»، به معنای حکیم و دانشمند میباشد. این واژه در اوستا به شکل «کَوی» آمدهاست.
کَویان (کیانیان) در اوستا
کَویها و کَرپنان (karpan) در اوستا گروهی خاص از روحانیانِ دارای مذهب دیو یسنا هستند که با زرتشت دشمنی میکردند. اما از هشت تن نیز -که مردمانی نیک بودند و پیش از زرتشت زندگی میکردند- با لقب کَوی یاد شده است. اسامی این هشت تن از این قرار است:
کَویکوات (Kavi Kavat)، به فارسی: کیقباد
کَویائیپیوُهو (Kavi Aipivohu) به فارسی : کی اپیوره
کَویاوسَذَن (Kavi Usazn)، به فارسی: کیکاووس
کَویاَرشن (Kavi Arshan) به فارسی:کیآرش
کَویپیسینه (Kavi Pisinah) به فارسی:کیپشین
کَویبیَّرشن (Kavi Byarshan)به فارسی : کی به آرش
کَویسیّاوَرشَن (Kavi Syavarshan)، به فارسی: کیسیاوش
کَویهئوسرَوَه (Kavi Haosravah)، به فارسی: کیخسرو
از این افراد، کیقباد، کیکاووس و کیخسرو به پادشاهی رسیدند. دو تن دیگر نیز خارج از این گروه، در سلسلهٔ کیانیان، در زمان زرتشت میزیستهاند:
اَئوروتاَسپَ (Aurvataspa)، به فارسی: کیلهراسپ و کَویویشتاسپَ (Kavi Vishataspa)، به فارسی: کیگشتاسپ. ترتیب و توالی پادشاهان ماد به وضوح نشانگر آن هستند که اینان همان کیانیان اوستا و کتب پهلوی و شاهنامه هستند که بیشتر تحت القاب مربوطه مهم خودشان معرفی شده اند. که ما نامها و یا القاب ایشان را جداگانه به ترتیب توالی تاریخی شان می آوریم تا مورد مقایسه قرار گیرند: پادشاهان ماد: دایائوکو (715-768 ق.م)، اوپیته یا اوپیس (؟685-715ق.م) [دارای چهار اولاد ذکور]، خشثریته (647- ؟ 685 ق.م)، فرائورت (625-647 ق.م)، کی آخسارو (585-625ق.م) و آستیاگ (؟555- 585ق.م). پادشاهان کیانی: کی قباد، کی اپیوه[دارای چهار اولاد ذکور]، کیکاوس (یعنی پادشاه سرزمین چشمه ها= کاشان)، فرود-سیاوش، کیخسرو و آژدهاک (که نامش با اژی دهاک بابلی= یعنی خدا- پادشاه ماروش بابلی یعنی مردوک مشتبه شده و از رده پادشاهان کیانی خارج شده است).
پادشاهان کیانی
سلسلهٔ کیانیان را به سه دوره میتوان تقسیم نمود :
از کیقباد تا کیخسرو
این دوره از سلسله با پادشاه شدن کیقباد شروع میشود و با ناپدید شدن کیخسرو خاتمه میابد. خصیصهٔ بارز این دوره نبردهای طولانی مدت ایران و توران میباشد. این نبردها با کشته شدن سیاوش، پسر کیکاووس، بدست افراسیاب، و کین خواهی سیاوش بوسیلهٔ ایرانیان به اوج خود میرسد. پادشاهان این دوره از این قرار میباشند:
کیقباد
کیکاووس
او دومین پادشاه کیانی است. برخی او را معادل با کمبوجیه در نظر می گیرند. او پدر سیاوش است.
کیخسرو
کیخسرو پسر سیاوش و فرنگیس است. او را بزرگترین پادشاه کیانی می دانند. همو است که با لشکرکشی به توران، به خونخواهی سیاوش افراسیاب را می کشد و بدین ترتیب به جنگهای ایران و توران پایان می دهد. برخی او را با کورش بزرگ یکی می دانند.
از لهراسپ تا گشتاسپ
مهمترین ویژگی این دوره ظهور زرتشت و نبردهای گشتاسپ و پسرانش برای گسترش دینِ بهی میباشد. پادشاهان این دوره از این قرار میباشند:
لهراسپ
گشتاسپ
از بهمن تا اسکندر
این دوره از شاهنشاهی کیانیان را میتوان بخش تاریخی با خاطرات مبهم ایرانیان از دورهٔ هخامنشیان دانست. با توجه به اینکه خاطرهٔ هخامنشیان نزد ایرانیان به مقدار بسیار زیادی از بین رفته بود، همچنان داستانهایی از آنان وجود داشت. مانند برخی روایات زندگی کوروش و اردشیرهای هخامنشی که به بهمن نسبت داده شده. پادشاهان این دوره در زیر آمدهاند:
بهمن
همای
داراب
دارا
کیقباد
کیقباد اولین شاه از سلسلهٔ کیانیان است. پس از مردن گرشاسپ آخرین شاه از شاهان پیشدادی، با اینکه توس و گستهم، پسران نوذر، زنده بودند و خاندان فریدون هنوز از میان نرفته بود، اما چون فرّ ایزدی با آنان نبود، به شاهی نرسیدند. پس از مشورت زال با موبدان، بزرگان ایران کیقباد را که دارای فرّ ایزدی وبرازندهٔ تاج و تخت بود به شاهی برگزیدند. رستم پسر زال به البرز کوه رفت و او را به ایران آورد. پس از رسیدن کیقباد به شاهی، تورانیان که به ایران هجوم آورده بودند شکست یافته و برگشتند.
اساطیر در تاریخ
در دوران ساسانیان حتا خاطرهٔ ایران هخامنشی نیز از اذهان سترده گشته، از آن جمله نامهای کورش، داریوش به فراموشی سپرده شده بود. در عوض قهرمانان اوستا را، از قبیل کویکواد و کویخسرو و کویویشتاسپ و غیره، چون شاهان باستانی ایران میپنداشتند. دوران سلطنت هخامنشیان در روایات شرقی قرون وسطا، تقربیا بالکل فراموش شده بوده و حتا دربارهٔ دولت پارتی یا اشکانیان نیز اطلاعات مبهم و مغشوش و مخدوشی وجود داشته است.
در تاریخ ایران باستان با دو نام «کیقباد» مواجه هستیم و ممکن است تاریخ و سرگذشت هر یک با دیکری مخلوط یا هر دو یکی باشند. اما در بین این دو شخصیت فقط یکی از ایشان ظاهرا به کیش زرتشت بوده و بسیار ستوده شده است. بار اول از قباد در داستان نوذر مشاهده میشود و آن در زمانی است که افراسیاب ایرانیان را مجبور به جنگ نموده و قباد برادر قارن شاه ری دلاورانه وارد میدان میشود. صحنهٔ نبرد چنان بود که یک جنگجوی تورانی از سپاه نوذر مبارز میطلبد ولی کسی پا به میدان نمیگذارد عاقبت « قبادپیر » به میدان میرود:
بشد بارمان تا بدشت نبرد سوی قارن کاوه آواز کرد
کزین لشکر نوذر نامدار که داری که با من کند کارزار
نگه کرد قارن به مردان مرد از آن انجمن تا که جوید نبرد
کس از نامدارنش پاسخ نداد مگر پیر گشته دلاور قباد
دژم گشت سالار بسیار هوش زگفت برادر برآمد به جوش
دومین کیقباد همان است که مقالهٔ مزبور متعلق به اوست. در دوران او هنوز ایران غرق دراغتشاش و آشوب بود و اغلب شاهان ایران به واسطهٔ زابلیان برگزیده و بر تخت شاهی جلوس مینمودند. اینک زوتهماسپ به سبب کهولت سن، که آن را هم نیز زال بر سر کار آورده بود در گذشته و تخت سلطنت بدون شاه مانده بود. در این زمان زال به فرزندش رستم این چنین فرمان میدهد:
به رستم چنین گفت فرخنده زال که برگیر گوپال و بفراز یال
برو تازیان تا به البرزکوه گزین کن یکی لشکر همگروه
ابَر کیقباد آفرین کن یکی مکن پیش او بر درنگ اندکی
به دو هفته باید که ایدر بوی گه و بیگه از تاختن نغنوی
بگویی که لشکر ترا خواستند همی تخت شاهی بیاراستند
قبر مادر کیقباد: در بالای روستای جهان از روستاهای شهر بام و صفی آباد در استان خراسان شمالی در بالای کوههای شاه جهان قبری وجودارد سنگی که مردم اهالی جهان این مطلب سند به سند از اجداد آنها به اینان رسیده است این بنا که در قسمت غربی و مشرف به النگ و چشمه عباسقلی خان بافاصله 100 متر گودی وجود داردکه اطراف آنها را سنگ چین کرده اند و به مادر کیقباد منسوب است. مردم جهان می گویند قبر مادر کیقباد در زمان فتحعلی شاه شکافته شده است و منجمله تاجی را از آنجا برده اند.
گرشاسپنامه
چكامه (منظومهٔ) گرشاسپنامه از حماسههای ملی ایران، در حدود ۷۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ بیت و در بحر متقارب (همچو شاهنامه) است. سرایندهٔ آن اسدی طوسی شاعر قرن پنجم هجری قمری است. این منظومه دربارهٔ دلاوریهای گرشاسپ پهلوان سیستانی (نیای بزرگ رستم) است.
پایان نظم گرشاسپنامه در ۴۵۸ هجری قمری بوده است.
نریمان
نَریمان نیای بزرگ رستم قهرمان اسطورهای شاهنامه است.او از پشت گرشاسب است. نام نریمان از صفت «نئیرمنو» ، یعنى نیرومند پیدا شده كه بعدها او را به صورت پهلوانى درآوردند. و این صفت را در اوستا به گرشاسب دادند، و همین نام نریمان است كه در شاهنامه گاهى به صورت نیرم دیده مىشود. از نریمان به عنوان پهلوان معروف خاندان سام در شاهنامه سخن رفته و این پهلوان در دژ سپند كشته شد، و رستم انتقام او را بگرفت. نیرم. در اوستا صفت جهان پهلوان است و نیز نریمان پدر سام جد رستم بوده است.
تبار نریمان
قوم نریمان در سرزمین زابل باستانی سکونت داشت و وی یکی از پهلونان مقدم است. منوچهر هنگام مرگ نصایحی به فرزندش نوذر نمود که در مواقع خطر و تهدید کشور فقط از سام فرزند نریمان کمک بخواهد. شاهنامه سوای کشور زابل از نیران هم در جوار ایران یاد میکند و از این یادآوری معلوم میشود که دو کشور ایران و نیران مجاور هم بودند. به هر حال «سامنریمان» بسیار مورد اعتماد منوچهر بود:
که تا شاه مژگان به هم برنهاد ز سامنریمان بسی کرد یاد
چو نامه بر سامنیرم رسید یکی باد سرد از جگر بر کشید
نریمان در زمان فریدون در صحنهٔ وقایع ایران پدیدار شد، زال جریان مرگ نریمان را هنگامیکه رستم برای اوّلین بار به جنگ دشمنانش میرفت برای او بازگو و به ایشان چنین گفت: در جنگی بزرگ نریمان همراه فریدون بود در این نبرد ایرنیان به محاصرهٔ قلعهای سرگرم بودند که ناگهان سنگی از بالای دیوار قلعه بر سر نریمان فرود آمد و را به کشت.
نصیحت زال رستم را
به خون نریمان میان را به بند برو تازیان تا به کوه سپند
یکی کوه بینی سر اندر سحاب که بر وی نپرّید پرّان عقاب
چهارست فرسنگ بالای کوه پُر از سبزه و آب و دور از گروه
... ...
نریمان که گوی از دلیران ببرد به فرمان شاه آفریدون گرد
بسوی حصار اندر آورد پای در آن راه ازو گشت پردخته جای
شب و روز بودی به رزم اندرون همیدون گهی چاره گاهی فسون
سرانجام سنگی بینداختند جهان را ز پهلو بپرداختند
هماینامه
هماینامه، حماسهای است به زبان فارسی. چنان که در فشردهٔ داستان این اثر دیده میشود، همهٔ مایههای یک حماسی در این منظومه فراهم آمدهاست. نبرد با زن جادو و کشتن اژدها و شیر و دد از سوی هْمای، پهلوان داستان. نکتهٔ برگزیدهٔ این سروده، بازنمودن سیمای زنی پاک و دلیر و فرزانهاست، گُلِ کامکار، دختر شادشام. او از مردان رویگردان است، ولی سرانجام دل به هْمای میبندد.
آن گاه که گُلِ کامکار، آهنگ پیوند با هْمای میکند، نبردهایی پیش میآید. آرایشهای گوناگونی از شیوه نبرد و درگیری با زن جادو و با جهودگردی نابکار باز نموده میشود. ستیز با شیر و ببر و دد نیز از چاشنیهای داستان است.
متن این منظومه که در ۴۳۳۲ بیت است، از دید دارا بودن واژگان فارسی نمونه وار و چشمگیر است.
ابومسلمنامه
ابومسلمنامه حماسهای است برگرفته از زندگی ابومسلم خراسانی و درگیری وی و یارانش با حمایت معنوی امام باقر که در این داستان وی را ملقب به ابومسلم نمود با مروان آخرین خلیفه امویان به عنوان نیروی بیگانه و ضد خاندان پیامبر که به پیروزی ابومسلم و انقراض امویان میانجامد. این حماسه با افسانه بسیار مخلوط گشته است و زندگی و زاده شدن و نسب ابومسلم به صورت افسانهای روایت میشود. در این حماسه نام واقعی ابومسلم عبدالرحمان بن اسد بن جنید از اهالی مرو ذکر میشود. گویا نخستین نسخه از این حماسه در قرن چهارم هجری قمری با نام اخبار ابیمسلم صاحب الدّعوة توسط ابوعبدالله مرزبانی نوشته شد.ابن اسفندیار در تاریخ طبری و ناصر خسرو در یک شعر نیز به این حماسه اشارههایی داشتهاند. ابومسلمنامه به زبانهای ترکی نیز در گذشته ترجمه شد و نسخی از ابومسلمنامه به زبان فارسی از افرادی چون ابوطاهر طرسوسی که بیشترین نسخ مربوط به اوست و یک نسخه خواجه نصیر طوسی و ضیا نخشبی نیز تا به امروز باقی مانده است تا اینکه در زمان صفویان برای محو این اثر از خاطرهها تلاش بسیاری از جمله از بین بردن کتابها و از بین بردن راویان و خراب کردن مزار ابومسلم شد.
بانوگشسبنامه
منظومهٔ بانوگُشَسبنامه یا بانوگشسپنامه یکی از حماسههای ملی ایران به زبان فارسیاست که در شرح دلاوریهای بانو گشسپ دختر رستم است. این منظومه در بحر متقارب (همچو شاهنامه) و در حدود ۱۰۰۰ بیت است.
ظاهراً بانوگشسبنامه تنها حماسهٔ ملی ایرانزمین است که پهلوانبانویی، قهرمان داستان است و در وصف جنگاوریهایش منظومهای حماسی سروده شدهاست. نام سرایندهٔ آن مشخص نیست ولی احتمال میرود ناظم بانوگشسبنامه و همچنین منظومهٔ دیگری به نام فرامرزنامه شاعری از اهالی کورهٔ اردشیر (گور یا همان فیروزآباد فارس) و مسلمان شیعه بودهاست.
ظاهراً مآخذ بانوگشسبنامه شاهنامههای منثور و گزارشنامههای پهلوانان پیش از دورهٔ اسلامی در ایران بودهاست. بانوگشسبنامه حماسهای خوشفرجام است که به رشتهداستانهای رزمی و پهلوانی عامیانهٔ پایان دوره ساسانی مربوط میشود و شرح دلاوریهای بانو گشسپ است. این منظومه در بحر متقارب (همچو شاهنامه) و در حدود ۱۰۰۰ بیت است. بانوگشسبنامه ظاهرا تنها حماسهٔ ملی ایرانزمین است که پهلوانبانویی، قهرمان داستان است و در وصف جنگاوریهایش منظومهای حماسی سروده شدهاست. نام سرایندهٔ آن مشخص نیست ولی احتمال میرود ناظم گشسبنامه و همچنین منظومهٔ دیگری به نام فرامرزنامه شاعری از اهالی کورهٔ اردشیر (گور یا همان فیروزآباد فارس) و مسلمان شیعه بودهاست. منظومهٔ بانو گشسپ نامه در شرح ماجراها و دلاوریهای وی است.
بانو گشسب (دختر رستم)خاستگاران فراوانی داشت که هر کدام از این خواستگاران که در زیر نامهایشان آمدهاست هر کدام پهلوان بودهاند و هر کدام ماجرایی داشتهاند در گشسب نامه که سرانجام برادر رهام یعنی گیو موفق میشود با او ازدواج میکند.
شخصیتها
همراه با بانوگشسپ ۲۵ شخصیت دیگر در ساختن این قصه سهم دارند که نام اکثر آنان در شاهنامه آمدهاست: رستم، فرامرز، پادشاه پریان، زال، زواره، شیده، پیران، افراسیاب، تمرتاش، گرسیوز، چیپال، جیپور، شاه شاهان، کیکاووس، فریبرز، طوس، گودرز، گیو، بهرام، رُهام، اشکش، گرگین، فرهاد، خراد، برزین.
بانوگشسب
بانو گُشَسْپ از شخصیتهای حماسی ایرانیان است. او دختر رستم و همسرگیو و مادر بیژن است. وی از زنان جنگاور و پهلوان است. مادر بانوگشسپ خالهٔ کیقباد است و به روایتی گلندام نام دارد. وی یکی از بانوان پهلوان ایران زمین است که منظومهای به همین نام یعنی منظومهٔ بانوگُشَسبنامه یا بانوگشسپنامه برای ایشان سروده شده و یکی از حماسههای ملی ایران محسوب میشود. بانو گشسب خواستگاران فراوانی داشت که هر کدام از این خواستگاران پهلوان بودهاند و هر کدام ماجرایی داشتهاند. نامهای این پهلوانان در زیر آمدهاست. سرانجام برادر رهام یعنی گیو موفق میشود با بانو گشسب ازدواج کند.
رستم دختری دیگری نیز (از خالهٔ کیقباد) به نام زربانو دارد.
بانو گشسب در طومار شاهنامه
نام بانو گشسب در شاهنامه فردوسی نیامدهاست ولی در طومار شاهنامه به گشسب بانو و کارهای او اشاره زیادی رفتهاست. بانو گشسپ طبق طو مارها بعد از فرامرز به دنیا آمد ولی از سهراب بزرگتر بود. اشاره شدهاست که او در لشکر کشی سهراب به ایران با سهراب جنگید و دست او را شکست ولی پیران ویسه وزیر افراسیاب نامهای از رستم جعل کرد و برای بانو گشسپ فرستاد کهای دختر چگونه جرات کردهای در کاری که به به مر دان مربوط است دخالت کنی اگر باز نگردی تو را نخواهم بخشید و چنین بود که بانو گشسپ بازگشت. نیز گفته شدهاست که بانو گشسپ خواستگاران بسیار داشت و کی کاووس پادشاه ایران و طوس و گیو از جمله خواستگاران او بودند ولی بانو گشسپ شرط کرده بود که فقط با کسی ازدواج خواهد کرد که بتواند در کشتی گرفتن او را شکست دهد اما از آن جا که هیچ کس نتوانست این شرط را به جا بیاورد بانو گشسپ سرانجام با خواست پدرش با گیو ازدواج کرد گرچه میگویند که او در شب اول ازدواجش دست و پای گیو را بسته و او را در گوشهای از خانه انداخته بود. بانو گشسپ به همراه خواهرش زرسپ بانو در جنگ هفت لشکر شرکت داشت. پس از این که بهمن فرامرز را کشت و زال به کوه نزد سیمرغ رفت گشسپ بانو به دنبال زال به کوه رفت.
فیزیولوژی ورزشی
فیزیولوژی ورزشی به ۴ بخش فراگیر تقسیم میشود: آمادگی جسمانی، فیزیولوژی ماهیچهها، فیزیولوژی گردش خون،
فیزیولوژی تنفس
بدن انسان برای اینکه بتواند نقش خود را به طور مؤثر در زندگی ایفا کند باید از آمادگی جسمانی خوبی برخوردار باشد یعنی به طور مداوم انرژی لازم را در اختیار داشته باشد تا بتواند وظایف خود را به نحو احسن انجام دهد. وقتی سخن از آمادگی جسمانی به میان میآید مقصود از آن داشتن چنان قلب، رگهای خونی و ششها و ماهیچههایی است که بتوانند وظایف خود را به خوبی انجام دهند و با شور و نشاط تمام در فعالیتها و تفریحات سالمی شرکت کنند که افراد عادی و غیر فعال از انجام آنها ناتوانند. عوامل متعددی در آمادگی جسمانی مؤثر است اما چهار عامل بیش از عوامل دیگر در این میان ایفای نقش میکنند این عوامل عبارتاند از (نیروی ماهیچه، استقامت ماهیچه، انعطاف ماهیچه و استقامت قلبی ریوی) می باشد.
نیروی ماهیچه
همانطور که میدانید حدود ۴۰ درصد وزن بدن را ماهیچه تشکیل میدهد این ماهیچهها در خود تولید انرژی میکنند که این نیرو، نیروی ماهیچه نامیده میشود که البته قابل اندازهگیری نیز هست. مهمترین عامل شناخته شده در آمادگی جسمانی استعداد و توانایی ماهیچهها در وارد کردن نیرو یا مقاومت در برابر آن است. تمرینات قدرتی از عواملی است که سبب حجیم شدن تارهای ماهیچهای میشود و توانایی فرد را در تولید نیروی بیشتر افزایش میدهد، این افزایش میتواند به دلایل عصبی (فراخوانی تارهای بیشتر و تحریک واحدهای عصبی-ماهیچهای بزرگتر)باشد یا به دلیلی مثل افزایش رها سازی یون کلسیم یا افزایش تماس تارهای اکتین و میوزین. قدرت ماهیچه اهمیت بسیاری در ورزشهای مختلف و البته فعالیتهای روزانه دارد بسیاری از مردان و حتی زنان از ماهیچهها بازو و سرشانه ضعیفی برخوردار هستند که باعث ضعف در فعالیتهای ورزشی و روزانه و ایجاد درد و بیماری در سنین بالا میشود..
استقامت ماهیچه
ماهیچهها در خود انرژی ذخیره میکنند. این عمل به ماهیچهها امکان میدهد که مدت زیادی به فعالیت خود ادامه دهند. این عمل ماهیچهها را استقامت ماهیچهای گویند. استقامت ماهیچهای عبارت است از ظرفیت یک ماهیچه یا گروهی از ماهیچهها برای انقباض مداوم. معمولاً استقامت ماهیچه را با قدرت ماهیچهای اشتباه میگیرند ولی باید توجه کرد که معمولاً استقامت ماهیچهای عبارت است از توانایی در کاربرد قدرت و نگهداری این توانایی برای مدت نسبتاً طولانی. برای مثال در فعالیتهایی چون: برف پارو کردن، چمن زدن، نظافت و یا حرکات ورزشی چون دراز و نشست، بالا کشیدن بدن در حالت بارفیکس و... استقامت ماهیچهای نقش اساسی دارد که میشود با تمرینات منظم ورزشی آن را افزایش داد.
انعطاف ماهیچه
توانایی در کاربرد ماهیچهها در وسیعترین دامنه حرکت آنها به دور مفصلها را انعطاف پذیری گویند. این عامل در آمادگی جسمانی از اهمیت ویژهای برخوردار است. با تمرینات ورزشی میزان توانایی مفاصل بدن در خم شدن و چرخیدن بیشتر میشود و در نتیجه کارایی ماهیچهها بهبود مییابد اگر مفاصل از انعطاف کمی برخوردار باشند محدودیت حرکتی برای بدن ایجاد میشود. انعطاف پذیری در فعالیتهای روزانه چون باغبانی، خانه داری، فعالیتهای ورزشی که احتیاج به نرمی و انعطاف پذیری دارند مؤثر است. که البته این نقش در فعالیتهای ورزشی چون ژیمناستیک، دو و میدانی و... پر رنگ تر میشود.
استقامت قلبی و ریوی
بسیاری از دانشمندان و صاحب نظران ورزشی عقیده دارند که عامل استقامت قلبی ریوی در آمادگی جسمانی بیش از عوامل دیگر اهمیت دارد و بعضی دیگر دقیقاً بر عکس این نظریه مهر تأیید زدند. اما تجربه نشان دادهاست که استقامت قلبی ریوی از عوامل اساسی آمادگی جسمانی است و با تمرینات استقامتی شدید و سنگین میتوان آن را ارتقاء بخشید.
فیزیولوژی ماهیچه
ماهیچهها دستگاهی هستند که مواد غذایی را از صورت شیمیایی به صورت انرژی مکانیکی یا کار تبدیل میکنند. میدانیم که حرکات بدن از انقباض ماهیچهها حاصل
در بخش ماهیچهها مخطط ۲ مطلب را بررسی میکنیم: ۱- انقباض ماهیچه، ۲- منابع انرژی ماهیچه.
انقباض ماهیچه: اگر طول ماهیچه به هنگام انقباض تغییر نکند این انقباض را (هم طول) میگویند. در این نوع انقباض جسم مقاوم جابه جا نمیشود تمام انرژی حاصل از انقباض به حرارت تبدیل میشود. ولی اگر انقباض ماهیچه به کوتاه شدن آن منجر شود آن انقباض را (هم تنش) میگویند که باعث میشود جسمی که در برابر ماهیچه قرار میگیرد جابه جا شود. سرعت انقباض ماهیچه با مقدار وزنهای که در مقابل آن قرار میگیرد رابطه عکس دارد. اگر هیچ نیرویی در برابر ماهیچه قرار نگیرد ماهیچه سریعاً منقبض میشود ولی اگر به تدریج نیروی مخالف افزایش مییابد از سرعت انقباض کاسته میشود. تا اینکه اگر میزان نیروی مخالف برابر با نیروی ماهیچه شود سرعت کوتاه شدن یا انقباض به صفر خواهد رسید.
منابع تامین انرژی
ماهیچه برای آنکه به حالت انقباض درآید احتیاج به انرژی دارد. منبع اصلی انرژی ماهیچه آدنوزین تری فسفات است که به مقدار کمی در ماهیچه وجود دارد ولی به مقدار زیادی انرژی آزاد میکند. کراتین فسفات منبع انرژی دیگری است که در سلولهای ماهیچهای ذخیره میشود. اگر مقدار آدنوزین تری فسفات در سلول بیش از اندازه لازم باشد انرژی اضافی صرف تولیدکراتین فسفات میشود و در نتیجه مقدار بیشتری از انرژی ذخیره خواهد شد. به مجرد ذخیره آدنوزین تری فسفات در ماهیچه کراتین فسفات موجود به سرعت و سهولت به آدنوزین تری فسفات تبدیل میشود و در نتیجه کراتین فسفات باعث ثابت ماندن مقدار آدنوزین تری فسفات ماهیچه میشود. انرژی حاصل از کراتین فسفات و آدنوزین تری فسفات برای مدت کوتاهی انرژی لازم را تأمین میکنند پس در فعالیتهای شدید بدنی که بیش از چند دقیقه طول میکشد باید منبع دیگری از انرژی وجود داشته باشد. این انرژی از تجزیه گلیگوژن حاصل میشود و چون این واکنش در مجاورت اکسیژن قرار میگیرد آن را هوازی یا (با اکسیژن) میگویند. اگر اکسیژن به اندازه کافی برای این واکنشهای شیمیایی وجود نداشته باشد در ماهیچه اسیدلاکتیک تولید میشود. قسمت اعظم این اسیدلاکتیک مجدداً به گلوکز و گلیگوژن تبدیل میشود و مقداری از آن در ماهیچه بر جای میماند. در ورزشهای سخت و طولانی و مخصوصاً افرادی که از آمادگی جسمانی کمی برخوردارند خستگی ماهیچهها بعد از ورزش مربوط به اسیدلاکتیک باقیمانده در ماهیچهاست، میزان خستگی با مقدار اسیدلاکتیک موجود در ماهیچه رابطه مستقیم دارد.
تولید انرژی در بدن به ۳ طریق انجام میگیرد که ۲ طریق آنها برای تولیدآدنوزین تری فسفات نیاز به اکسیژن ندارند (بی هوازی) و در سومین طریقه وجود اکسیژن کاملاً ضروری است که به آن (هوازی) گویند:
سیستم تامین انرژی فسفاژن ATP-Pc
در ورزشهایی چون: پرتاب نیزه، پرتاب دیسک، دو ۱۰۰ متر و شیرجه یا فعالیتهایی که زمان اجرای آن بسیار کم است (حدود ۱۰ ثانیه) و با حداکثر شدت انجام میشوند انرژی مورد نیاز را از این سیستم تأمین میکنند. آدنوزین تری فسفات وکراتین فسفات موجود در ماهیچه به صورت ذخیره وجود دارند و به هنگام فعالیت انرژی مورد لزوم را تهیه میکنند. در این سیستم برای تأمین انرژی احتیاجی به حضور اکسیژن نیست (بی هوازی)
سیستم تامین انرژی بی هوازی(اسیدلاکتیک)
در ورزشهایی که زمان اجرای آنها بین ۱ تا ۳ دقیقه طول میکشد انرژی مورد نیازشان را از این طریق تأمین میکنند مثل دوهای ۴۰۰ و۸۰۰ متر وکشتی. هنگام اجرای این فعالیتها اکسیژن به قدر کافی در ماهیچه موجود نیست از اینرو گلوکز موجود در ماهیچه به اسیدلاکتیک و آدنوزین تری فسفات تبدیل میشود. در حقیقت در این سیستم گلوکز عامل اصلی تأمین کننده انرژی ماهیچهاست.
سیستم تامین انرژی هوازی
هر موجود زندهای برای ادامه زندگی و فعالیت احتیاج به اکسیژن دارد. بعد از چند دقیقه که اکسیژن به بدن نرسد، نه آدنوزین تری فسفات در بدن ساخته میشود و نه انرژی وجود دارد و در نتیجه زندگی پایان مییابد. در ورزشهایی که بیش از ۳ دقیقه طول میکشد ماهیچهها انرژی مورد نیاز را از تجزیه مواد غذایی در مقابل اکسیژن بدست میآورند. در دوهای ماراتن، کوهنوردی و... آدنوزین تری فسفات مورد نیاز ماهیچهها از این طریق تأمین میگردد. پروتئینها، گلیگوژن و چربیها از جمله مواد غذایی هستند که در این سیستم مورد استفاده قرار میگیرد و بیشترین مقدار تولید آدنوزین تری فسفات را نیز دارد.
برگشت به حالت اولیه و وام اکسیژن
همانطور که گفته شد برای اینکه بدن از حالت استراحت به حالت فعالیت درآید واکنشهای متعددی در ماهیچه صورت میگیرد تا انرژی لازم کسب شود. همچنین برگشت بدن از حالت فعالیت به حالت استراحت نیز بسیار مهم است که آن را برگشت به حالت اولیه یا تجدید قوا (Recovery) گویند. ذخیره اکسیژن بدن هنگام فعالیتهای شدید به مصرف سوخت و ساز بدن میرسد؛ در نتیجه هنگام استراحت مقدار اکسیژنی که از ذخیره بدن گرفته شدهاست باید دوباره به بدن باز گردد و اسیدلاکتیک جمع شده در ماهیچهها نیز باید از سلولهای ماهیچهای خارج شودکه البته هر دو نیز هوازی هستند. انرژی از دست رفته بدن را وام اکسیژن (Oxygen Debt) گویند. مقدار وام اکسیژن برابر است با مقدار اکسیژن مورد نیاز در هنگام فعالیت؛ اگر نوع فعالیت شخص ملایم، طولانی و یکنواخت باشد بدن میتواند انرژی مورد نیاز را از هوا بگیرد و وام اکسیژن به وجود نمیآید والی اگر فعالیت شخص شدید باشد به طوری که او مجبور باشد با کمبود انرژی به فعالیت خود ادامه دهد مبتلا به وام اکسیژن میشود. مدت زمانی که طول میکشد تا بدن به حالت اول برگردد بستگی به مدت، شدت و آمادگی جسمانی فرد دارد؛ بعد از فعالیتها در ۲ یا ۳ دقیقه اول مصرف اکسیژن به شدت پایین میآید اما از این شدت به تدریج کاسته میشود تا به حالت یکنواخت برسد. اگر شخص بعد از فعالیت ورزشی خود، به جای استراحت، کار سادهای مثل راه رفتن یا دویدن آرام (سرد کردن) را انجام دهد اسیدلاکتیک موجود در بدن زودتر از بین میرود (در این مورد در فصل علم تمرین به طور کامل توضیح داده شدهاست)
فیزیولوژی دستگاه گردش خون
دستگاه گردش خون از رگها و قلب تشکیل شده که خون تیره و روشن در آنها جریان دارد. قلب به صورت تلمبهای قوی خون روشن را از راه سرخرگ آئورت و سرخرگ ششی به بدن میفرستد و از طرفی سیاهرگهای اجوف فوقانی و تحتانی خون تیره را از بدن به قلب بر میگردانند. به استثنای سیاهرگ ششی که خون روشن و تیره را از ششها به قلب بر میگرداند. یاختههای بدن پیوسته در حال فعالیت اند و برای ادامه حیات و فعالیت خود موادی را میسوزانند و مواد دیگری را دفع میکنند دستگاه گردش خون عهده دار رساندن مواد سوختنی به سلولها و خارج کردن مواد زائد است. قلب از چهار حفره تشکیل شدهاست. دو حفره در طرف راست و دو حفره در طرف چپ. دو حفره بالایی را دهلیز و دو حفره پایینی را بطن میگویند. بطن باعث به حرکت درآمدن خون در بدن میشود و اگر بطن از انقباض بیفتد خون از گردش خواهد ایستاد. شکل قلب شبیه مخروطی است که قاعده آن در بالا و نوک آن در پایین در انتهای بطنها است. در موقع ضربان دو دهلیز با هم منقبض میشوند و بعد از مدت نسبتاً کوتاهی دو بطن منقبض میشوند بعد از این انقباض توقف بیشتر و طولانی تری وجود دارد که به منزلة استراحت قلب است. مدت انقباض بطنها در افراد بالغ ۳/۰ ثانیه و مدت انبساط آنها ۵/۰ ثانیه طول میکشد روی هم رفته یک دوره کامل قلبی ۸/۰ ثانیه طول میکشد بنابراین در هر دقیقه تقریباً ۷۰ دورة قلبی صورت میگیرد و این رقم را تعداد ضربان قلب گویند. همانطور که میدانید در حدود 8 درصد وزن بدن را خون تشکیل میدهد یعنی یک شخص معمولی با وزن در حدود۷۰ کیلوگرم دارای ۵ تا ۶ لیتر خون است قسمت اعظم خون را گلبولهای قرمز تشکیل میدهند. کمبود اکسیژن معمولاً موجب افزایش گلبولهای قرمز خون میشود به همین دلیل است که در ارتفاعات زیاد ورزشکاران استقامتی قادر نیستند رکوردهای جهانی از خود به جا بگذارند چون در مکانهای مرتفع فشار نسبی اکسیژن در هوای تنفسی کم است و شخص ورزشکار قادر نیست به راحتی اکسیژن مورد نیاز را در هنگام ورزش از هوا کسب کند لذا این امر در کارایی او اثر نامطلوب میگذارد.
فیزیولوژی دستگاه تنفسی
طبق تعاریف کتابهای فیزیولوژی، تنفس عبارت است از جذب اکسیژن و دفع انیدریدکربنیک به وسیله سلول زنده، خواه این سلول حیوانی باشد، خواه نباتی.
عمل تنفس طی ۲ مرحله متمایز انجام میشود: تنفس خارجی: که عبارت است از حرکت هوا به داخل ریهها، انتقال اکسیژن از ریهها به خون و انتقال انیدریدکربنیک از خون به ریهها. تنفس سلولی یا داخلی: که شامل جذب اکسیژن و تولید انیدریدکربنیک توسط سلولها میشود. انقباض حجاب حاجز یا دیافراگم و پایین آمدن در محوطه شکم باعث بزرگ شدن قفسه سینه از بالا به پایین میشود. همزمان با این عمل ماهیچهها شکم بتدریج شل میشود و با انقباض ماهیچهها بین دندهای، دندهها به بالا کشیده میشود و استخوان جناغ را به جلو میراند این عمل قفسه سینه را از جلو به عقب میبرد و از طرفین بزرگ میکند؛ با بزرگ شدن حجم قفسه سینه فشار موجود در ریهها از فشار جو کاهش مییابد و باعث حرکت هوا به داخل ریهها میشوند این عمل آنقدر ادامه پیدا میکند تا فشار هوا در ریهها با فشار جو برابر گردد. کلیه اعمال بالا را دم گویند. اما عمل بازدم در حالت استراحت نتیجه شل شدن ماهیچهها دمی و بازگشت ریهها به حالت قبل صورت میگیرد با بالا رفتن ماهیچه دیافراگم و بازگشت حجم قفسه سینه به حالت استراحت، فشار هوا در ریهها از جو بیشتر میشود و آن قدر هوا از ریهها خارج میشود تا فشار ریهها دوباره با فشار جو برابر گردد،عمل بازدم در حالت ورزش کاملاً تغییر کرده واز یک حرکت پاسیو(غیر فعال) به یک حرکت اکتیو(فعال)تبدیل می شود.
حجم جاری و تهویه ریوی
حجم هوایی که با هر بار حرکت به داخل ریهها جریان مییابد را حجم جاری مینامند و مقدار آن بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ میلی لیتر است و تهویه ریوی عبارت است از حجم جاری ضرب در تعداد حرکات تنفسی در دقیقه که معمولاً بین ۱۰ تا ۲۰ بار در حالت استراحت است. در هنگام ورزش تعداد حرکات تنفسی افزایش پیدا میکند و عمیق تر میشود تا جایی که در فعالیتهای شدید ورزشی ماهیچهها دمی و بازدمی فعال میشوند و تهویه ریوی تا حدود ۱۰۰ لیتر در دقیقه افزایش مییابد. حداکثر تهویه ریوی ممکن است به ۱۵۰ لیتر در دقیقه هم برسد ولی افزایش تهویه ریوی اگر از ۱۰۰ لیتر در دقیقه بیشتر شود به افزایش جذب اکسیژن کمکی نمیکند زیرا به نظر میرسد که انتقال اکسیژن بیش از این مقدار به بافتها، توسط ماهیچهها قلب و ماهیچهها تنفس محدود میشود.
ورزش حرفهای
ورزش حرفهای به ورزشی گفته میشود که در آن ورزشکاران برای فعالیت خود دستمزد دریافت میکنند. ورزش حرفهای در نقطه مقابل ورزش آماتور قرار میگیرد که در آن ورزشکاران فقط برای علاقه شخصی به ورزش میپردازند.
اغلب ورزشهایی که به صورت حرفهای دنبال میشوند، ورزشکاران آماتوری نیز دارند که تعداد آنها بسیار بیشتر از همتایان حرفهای خود است. طرفداران ورزش آماتور معمولاً ورزش حرفهای را در تضاد با اصول اخلاقی ورزش میدانند و معتقدند رقابتهای ورزشی نباید وسیله امرار معاش باشد. این گروه در برخی رشتههای ورزشی تا مدتها توانستند در مقابل جاذبههای مالی و تبلیغاتی ورزش حرفهای مقاومت کنند. برای مثال اتحاد راگبی برای سالها یک ورزش نیمهوقت مخصوص آماتورها باقیمانده بود.
ورزشکارانی که در سطح اول ورزش حرفهای فعالیت میکنند درآمدهای بسیار بالایی را دریافت میکنند. تایگر وودز بازیکن گلف اهل آمریکا پردرآمدترین ورزشکار دنیاست و بر اساس گزارش سال ۲۰۰۹ نشریه فوربز مجموع جوایز و دستمزدهایی که وی از فعالیتهای ورزشی خود دریافت کرده از یک میلیارد دلار فراتر رفتهاست. مایکل جردن بازیکن بسکتبال آمریکایی با ۸۰۰ میلیون دلار و میشاییل شوماخر راننده فرمول یک آلمانی با حدود ۷۰۰ میلیون دلار درآمد از ورزش در رتبههای بعدی قرار میگیرند.
ده بازیکن برتر تنیس دنیا به طور میانگین سالانه ۳ میلیون دلار دریافت میکنند و میانگین درآمد بازیکنان لیگ برتر بیسبال آمریکا ۳ میلیون و ۴۴۰ هزار دلار بودهاست. در فصل ۱۱-۲۰۱۰ میانگین دستمزد بازیکنان لیگ برتر فوتبال انگلستان ۷ میلیون پوند، بازیکنان سری آ فوتبال ایتالیا ۵ میلیون یورو و بازیکنان بوندسلیگا ۳.۳ میلیون یورو بودهاست.
فیزیولوژی ورزشی به ۴ بخش فراگیر تقسیم میشود: آمادگی جسمانی، فیزیولوژی ماهیچهها، فیزیولوژی گردش خون،
فیزیولوژی تنفس
بدن انسان برای اینکه بتواند نقش خود را به طور مؤثر در زندگی ایفا کند باید از آمادگی جسمانی خوبی برخوردار باشد یعنی به طور مداوم انرژی لازم را در اختیار داشته باشد تا بتواند وظایف خود را به نحو احسن انجام دهد. وقتی سخن از آمادگی جسمانی به میان میآید مقصود از آن داشتن چنان قلب، رگهای خونی و ششها و ماهیچههایی است که بتوانند وظایف خود را به خوبی انجام دهند و با شور و نشاط تمام در فعالیتها و تفریحات سالمی شرکت کنند که افراد عادی و غیر فعال از انجام آنها ناتوانند. عوامل متعددی در آمادگی جسمانی مؤثر است اما چهار عامل بیش از عوامل دیگر در این میان ایفای نقش میکنند این عوامل عبارتاند از (نیروی ماهیچه، استقامت ماهیچه، انعطاف ماهیچه و استقامت قلبی ریوی) می باشد.
نیروی ماهیچه
همانطور که میدانید حدود ۴۰ درصد وزن بدن را ماهیچه تشکیل میدهد این ماهیچهها در خود تولید انرژی میکنند که این نیرو، نیروی ماهیچه نامیده میشود که البته قابل اندازهگیری نیز هست. مهمترین عامل شناخته شده در آمادگی جسمانی استعداد و توانایی ماهیچهها در وارد کردن نیرو یا مقاومت در برابر آن است. تمرینات قدرتی از عواملی است که سبب حجیم شدن تارهای ماهیچهای میشود و توانایی فرد را در تولید نیروی بیشتر افزایش میدهد، این افزایش میتواند به دلایل عصبی (فراخوانی تارهای بیشتر و تحریک واحدهای عصبی-ماهیچهای بزرگتر)باشد یا به دلیلی مثل افزایش رها سازی یون کلسیم یا افزایش تماس تارهای اکتین و میوزین. قدرت ماهیچه اهمیت بسیاری در ورزشهای مختلف و البته فعالیتهای روزانه دارد بسیاری از مردان و حتی زنان از ماهیچهها بازو و سرشانه ضعیفی برخوردار هستند که باعث ضعف در فعالیتهای ورزشی و روزانه و ایجاد درد و بیماری در سنین بالا میشود..
استقامت ماهیچه
ماهیچهها در خود انرژی ذخیره میکنند. این عمل به ماهیچهها امکان میدهد که مدت زیادی به فعالیت خود ادامه دهند. این عمل ماهیچهها را استقامت ماهیچهای گویند. استقامت ماهیچهای عبارت است از ظرفیت یک ماهیچه یا گروهی از ماهیچهها برای انقباض مداوم. معمولاً استقامت ماهیچه را با قدرت ماهیچهای اشتباه میگیرند ولی باید توجه کرد که معمولاً استقامت ماهیچهای عبارت است از توانایی در کاربرد قدرت و نگهداری این توانایی برای مدت نسبتاً طولانی. برای مثال در فعالیتهایی چون: برف پارو کردن، چمن زدن، نظافت و یا حرکات ورزشی چون دراز و نشست، بالا کشیدن بدن در حالت بارفیکس و... استقامت ماهیچهای نقش اساسی دارد که میشود با تمرینات منظم ورزشی آن را افزایش داد.
انعطاف ماهیچه
توانایی در کاربرد ماهیچهها در وسیعترین دامنه حرکت آنها به دور مفصلها را انعطاف پذیری گویند. این عامل در آمادگی جسمانی از اهمیت ویژهای برخوردار است. با تمرینات ورزشی میزان توانایی مفاصل بدن در خم شدن و چرخیدن بیشتر میشود و در نتیجه کارایی ماهیچهها بهبود مییابد اگر مفاصل از انعطاف کمی برخوردار باشند محدودیت حرکتی برای بدن ایجاد میشود. انعطاف پذیری در فعالیتهای روزانه چون باغبانی، خانه داری، فعالیتهای ورزشی که احتیاج به نرمی و انعطاف پذیری دارند مؤثر است. که البته این نقش در فعالیتهای ورزشی چون ژیمناستیک، دو و میدانی و... پر رنگ تر میشود.
استقامت قلبی و ریوی
بسیاری از دانشمندان و صاحب نظران ورزشی عقیده دارند که عامل استقامت قلبی ریوی در آمادگی جسمانی بیش از عوامل دیگر اهمیت دارد و بعضی دیگر دقیقاً بر عکس این نظریه مهر تأیید زدند. اما تجربه نشان دادهاست که استقامت قلبی ریوی از عوامل اساسی آمادگی جسمانی است و با تمرینات استقامتی شدید و سنگین میتوان آن را ارتقاء بخشید.
فیزیولوژی ماهیچه
ماهیچهها دستگاهی هستند که مواد غذایی را از صورت شیمیایی به صورت انرژی مکانیکی یا کار تبدیل میکنند. میدانیم که حرکات بدن از انقباض ماهیچهها حاصل
در بخش ماهیچهها مخطط ۲ مطلب را بررسی میکنیم: ۱- انقباض ماهیچه، ۲- منابع انرژی ماهیچه.
انقباض ماهیچه: اگر طول ماهیچه به هنگام انقباض تغییر نکند این انقباض را (هم طول) میگویند. در این نوع انقباض جسم مقاوم جابه جا نمیشود تمام انرژی حاصل از انقباض به حرارت تبدیل میشود. ولی اگر انقباض ماهیچه به کوتاه شدن آن منجر شود آن انقباض را (هم تنش) میگویند که باعث میشود جسمی که در برابر ماهیچه قرار میگیرد جابه جا شود. سرعت انقباض ماهیچه با مقدار وزنهای که در مقابل آن قرار میگیرد رابطه عکس دارد. اگر هیچ نیرویی در برابر ماهیچه قرار نگیرد ماهیچه سریعاً منقبض میشود ولی اگر به تدریج نیروی مخالف افزایش مییابد از سرعت انقباض کاسته میشود. تا اینکه اگر میزان نیروی مخالف برابر با نیروی ماهیچه شود سرعت کوتاه شدن یا انقباض به صفر خواهد رسید.
منابع تامین انرژی
ماهیچه برای آنکه به حالت انقباض درآید احتیاج به انرژی دارد. منبع اصلی انرژی ماهیچه آدنوزین تری فسفات است که به مقدار کمی در ماهیچه وجود دارد ولی به مقدار زیادی انرژی آزاد میکند. کراتین فسفات منبع انرژی دیگری است که در سلولهای ماهیچهای ذخیره میشود. اگر مقدار آدنوزین تری فسفات در سلول بیش از اندازه لازم باشد انرژی اضافی صرف تولیدکراتین فسفات میشود و در نتیجه مقدار بیشتری از انرژی ذخیره خواهد شد. به مجرد ذخیره آدنوزین تری فسفات در ماهیچه کراتین فسفات موجود به سرعت و سهولت به آدنوزین تری فسفات تبدیل میشود و در نتیجه کراتین فسفات باعث ثابت ماندن مقدار آدنوزین تری فسفات ماهیچه میشود. انرژی حاصل از کراتین فسفات و آدنوزین تری فسفات برای مدت کوتاهی انرژی لازم را تأمین میکنند پس در فعالیتهای شدید بدنی که بیش از چند دقیقه طول میکشد باید منبع دیگری از انرژی وجود داشته باشد. این انرژی از تجزیه گلیگوژن حاصل میشود و چون این واکنش در مجاورت اکسیژن قرار میگیرد آن را هوازی یا (با اکسیژن) میگویند. اگر اکسیژن به اندازه کافی برای این واکنشهای شیمیایی وجود نداشته باشد در ماهیچه اسیدلاکتیک تولید میشود. قسمت اعظم این اسیدلاکتیک مجدداً به گلوکز و گلیگوژن تبدیل میشود و مقداری از آن در ماهیچه بر جای میماند. در ورزشهای سخت و طولانی و مخصوصاً افرادی که از آمادگی جسمانی کمی برخوردارند خستگی ماهیچهها بعد از ورزش مربوط به اسیدلاکتیک باقیمانده در ماهیچهاست، میزان خستگی با مقدار اسیدلاکتیک موجود در ماهیچه رابطه مستقیم دارد.
تولید انرژی در بدن به ۳ طریق انجام میگیرد که ۲ طریق آنها برای تولیدآدنوزین تری فسفات نیاز به اکسیژن ندارند (بی هوازی) و در سومین طریقه وجود اکسیژن کاملاً ضروری است که به آن (هوازی) گویند:
سیستم تامین انرژی فسفاژن ATP-Pc
در ورزشهایی چون: پرتاب نیزه، پرتاب دیسک، دو ۱۰۰ متر و شیرجه یا فعالیتهایی که زمان اجرای آن بسیار کم است (حدود ۱۰ ثانیه) و با حداکثر شدت انجام میشوند انرژی مورد نیاز را از این سیستم تأمین میکنند. آدنوزین تری فسفات وکراتین فسفات موجود در ماهیچه به صورت ذخیره وجود دارند و به هنگام فعالیت انرژی مورد لزوم را تهیه میکنند. در این سیستم برای تأمین انرژی احتیاجی به حضور اکسیژن نیست (بی هوازی)
سیستم تامین انرژی بی هوازی(اسیدلاکتیک)
در ورزشهایی که زمان اجرای آنها بین ۱ تا ۳ دقیقه طول میکشد انرژی مورد نیازشان را از این طریق تأمین میکنند مثل دوهای ۴۰۰ و۸۰۰ متر وکشتی. هنگام اجرای این فعالیتها اکسیژن به قدر کافی در ماهیچه موجود نیست از اینرو گلوکز موجود در ماهیچه به اسیدلاکتیک و آدنوزین تری فسفات تبدیل میشود. در حقیقت در این سیستم گلوکز عامل اصلی تأمین کننده انرژی ماهیچهاست.
سیستم تامین انرژی هوازی
هر موجود زندهای برای ادامه زندگی و فعالیت احتیاج به اکسیژن دارد. بعد از چند دقیقه که اکسیژن به بدن نرسد، نه آدنوزین تری فسفات در بدن ساخته میشود و نه انرژی وجود دارد و در نتیجه زندگی پایان مییابد. در ورزشهایی که بیش از ۳ دقیقه طول میکشد ماهیچهها انرژی مورد نیاز را از تجزیه مواد غذایی در مقابل اکسیژن بدست میآورند. در دوهای ماراتن، کوهنوردی و... آدنوزین تری فسفات مورد نیاز ماهیچهها از این طریق تأمین میگردد. پروتئینها، گلیگوژن و چربیها از جمله مواد غذایی هستند که در این سیستم مورد استفاده قرار میگیرد و بیشترین مقدار تولید آدنوزین تری فسفات را نیز دارد.
برگشت به حالت اولیه و وام اکسیژن
همانطور که گفته شد برای اینکه بدن از حالت استراحت به حالت فعالیت درآید واکنشهای متعددی در ماهیچه صورت میگیرد تا انرژی لازم کسب شود. همچنین برگشت بدن از حالت فعالیت به حالت استراحت نیز بسیار مهم است که آن را برگشت به حالت اولیه یا تجدید قوا (Recovery) گویند. ذخیره اکسیژن بدن هنگام فعالیتهای شدید به مصرف سوخت و ساز بدن میرسد؛ در نتیجه هنگام استراحت مقدار اکسیژنی که از ذخیره بدن گرفته شدهاست باید دوباره به بدن باز گردد و اسیدلاکتیک جمع شده در ماهیچهها نیز باید از سلولهای ماهیچهای خارج شودکه البته هر دو نیز هوازی هستند. انرژی از دست رفته بدن را وام اکسیژن (Oxygen Debt) گویند. مقدار وام اکسیژن برابر است با مقدار اکسیژن مورد نیاز در هنگام فعالیت؛ اگر نوع فعالیت شخص ملایم، طولانی و یکنواخت باشد بدن میتواند انرژی مورد نیاز را از هوا بگیرد و وام اکسیژن به وجود نمیآید والی اگر فعالیت شخص شدید باشد به طوری که او مجبور باشد با کمبود انرژی به فعالیت خود ادامه دهد مبتلا به وام اکسیژن میشود. مدت زمانی که طول میکشد تا بدن به حالت اول برگردد بستگی به مدت، شدت و آمادگی جسمانی فرد دارد؛ بعد از فعالیتها در ۲ یا ۳ دقیقه اول مصرف اکسیژن به شدت پایین میآید اما از این شدت به تدریج کاسته میشود تا به حالت یکنواخت برسد. اگر شخص بعد از فعالیت ورزشی خود، به جای استراحت، کار سادهای مثل راه رفتن یا دویدن آرام (سرد کردن) را انجام دهد اسیدلاکتیک موجود در بدن زودتر از بین میرود (در این مورد در فصل علم تمرین به طور کامل توضیح داده شدهاست)
فیزیولوژی دستگاه گردش خون
دستگاه گردش خون از رگها و قلب تشکیل شده که خون تیره و روشن در آنها جریان دارد. قلب به صورت تلمبهای قوی خون روشن را از راه سرخرگ آئورت و سرخرگ ششی به بدن میفرستد و از طرفی سیاهرگهای اجوف فوقانی و تحتانی خون تیره را از بدن به قلب بر میگردانند. به استثنای سیاهرگ ششی که خون روشن و تیره را از ششها به قلب بر میگرداند. یاختههای بدن پیوسته در حال فعالیت اند و برای ادامه حیات و فعالیت خود موادی را میسوزانند و مواد دیگری را دفع میکنند دستگاه گردش خون عهده دار رساندن مواد سوختنی به سلولها و خارج کردن مواد زائد است. قلب از چهار حفره تشکیل شدهاست. دو حفره در طرف راست و دو حفره در طرف چپ. دو حفره بالایی را دهلیز و دو حفره پایینی را بطن میگویند. بطن باعث به حرکت درآمدن خون در بدن میشود و اگر بطن از انقباض بیفتد خون از گردش خواهد ایستاد. شکل قلب شبیه مخروطی است که قاعده آن در بالا و نوک آن در پایین در انتهای بطنها است. در موقع ضربان دو دهلیز با هم منقبض میشوند و بعد از مدت نسبتاً کوتاهی دو بطن منقبض میشوند بعد از این انقباض توقف بیشتر و طولانی تری وجود دارد که به منزلة استراحت قلب است. مدت انقباض بطنها در افراد بالغ ۳/۰ ثانیه و مدت انبساط آنها ۵/۰ ثانیه طول میکشد روی هم رفته یک دوره کامل قلبی ۸/۰ ثانیه طول میکشد بنابراین در هر دقیقه تقریباً ۷۰ دورة قلبی صورت میگیرد و این رقم را تعداد ضربان قلب گویند. همانطور که میدانید در حدود 8 درصد وزن بدن را خون تشکیل میدهد یعنی یک شخص معمولی با وزن در حدود۷۰ کیلوگرم دارای ۵ تا ۶ لیتر خون است قسمت اعظم خون را گلبولهای قرمز تشکیل میدهند. کمبود اکسیژن معمولاً موجب افزایش گلبولهای قرمز خون میشود به همین دلیل است که در ارتفاعات زیاد ورزشکاران استقامتی قادر نیستند رکوردهای جهانی از خود به جا بگذارند چون در مکانهای مرتفع فشار نسبی اکسیژن در هوای تنفسی کم است و شخص ورزشکار قادر نیست به راحتی اکسیژن مورد نیاز را در هنگام ورزش از هوا کسب کند لذا این امر در کارایی او اثر نامطلوب میگذارد.
فیزیولوژی دستگاه تنفسی
طبق تعاریف کتابهای فیزیولوژی، تنفس عبارت است از جذب اکسیژن و دفع انیدریدکربنیک به وسیله سلول زنده، خواه این سلول حیوانی باشد، خواه نباتی.
عمل تنفس طی ۲ مرحله متمایز انجام میشود: تنفس خارجی: که عبارت است از حرکت هوا به داخل ریهها، انتقال اکسیژن از ریهها به خون و انتقال انیدریدکربنیک از خون به ریهها. تنفس سلولی یا داخلی: که شامل جذب اکسیژن و تولید انیدریدکربنیک توسط سلولها میشود. انقباض حجاب حاجز یا دیافراگم و پایین آمدن در محوطه شکم باعث بزرگ شدن قفسه سینه از بالا به پایین میشود. همزمان با این عمل ماهیچهها شکم بتدریج شل میشود و با انقباض ماهیچهها بین دندهای، دندهها به بالا کشیده میشود و استخوان جناغ را به جلو میراند این عمل قفسه سینه را از جلو به عقب میبرد و از طرفین بزرگ میکند؛ با بزرگ شدن حجم قفسه سینه فشار موجود در ریهها از فشار جو کاهش مییابد و باعث حرکت هوا به داخل ریهها میشوند این عمل آنقدر ادامه پیدا میکند تا فشار هوا در ریهها با فشار جو برابر گردد. کلیه اعمال بالا را دم گویند. اما عمل بازدم در حالت استراحت نتیجه شل شدن ماهیچهها دمی و بازگشت ریهها به حالت قبل صورت میگیرد با بالا رفتن ماهیچه دیافراگم و بازگشت حجم قفسه سینه به حالت استراحت، فشار هوا در ریهها از جو بیشتر میشود و آن قدر هوا از ریهها خارج میشود تا فشار ریهها دوباره با فشار جو برابر گردد،عمل بازدم در حالت ورزش کاملاً تغییر کرده واز یک حرکت پاسیو(غیر فعال) به یک حرکت اکتیو(فعال)تبدیل می شود.
حجم جاری و تهویه ریوی
حجم هوایی که با هر بار حرکت به داخل ریهها جریان مییابد را حجم جاری مینامند و مقدار آن بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ میلی لیتر است و تهویه ریوی عبارت است از حجم جاری ضرب در تعداد حرکات تنفسی در دقیقه که معمولاً بین ۱۰ تا ۲۰ بار در حالت استراحت است. در هنگام ورزش تعداد حرکات تنفسی افزایش پیدا میکند و عمیق تر میشود تا جایی که در فعالیتهای شدید ورزشی ماهیچهها دمی و بازدمی فعال میشوند و تهویه ریوی تا حدود ۱۰۰ لیتر در دقیقه افزایش مییابد. حداکثر تهویه ریوی ممکن است به ۱۵۰ لیتر در دقیقه هم برسد ولی افزایش تهویه ریوی اگر از ۱۰۰ لیتر در دقیقه بیشتر شود به افزایش جذب اکسیژن کمکی نمیکند زیرا به نظر میرسد که انتقال اکسیژن بیش از این مقدار به بافتها، توسط ماهیچهها قلب و ماهیچهها تنفس محدود میشود.
ورزش حرفهای
ورزش حرفهای به ورزشی گفته میشود که در آن ورزشکاران برای فعالیت خود دستمزد دریافت میکنند. ورزش حرفهای در نقطه مقابل ورزش آماتور قرار میگیرد که در آن ورزشکاران فقط برای علاقه شخصی به ورزش میپردازند.
اغلب ورزشهایی که به صورت حرفهای دنبال میشوند، ورزشکاران آماتوری نیز دارند که تعداد آنها بسیار بیشتر از همتایان حرفهای خود است. طرفداران ورزش آماتور معمولاً ورزش حرفهای را در تضاد با اصول اخلاقی ورزش میدانند و معتقدند رقابتهای ورزشی نباید وسیله امرار معاش باشد. این گروه در برخی رشتههای ورزشی تا مدتها توانستند در مقابل جاذبههای مالی و تبلیغاتی ورزش حرفهای مقاومت کنند. برای مثال اتحاد راگبی برای سالها یک ورزش نیمهوقت مخصوص آماتورها باقیمانده بود.
ورزشکارانی که در سطح اول ورزش حرفهای فعالیت میکنند درآمدهای بسیار بالایی را دریافت میکنند. تایگر وودز بازیکن گلف اهل آمریکا پردرآمدترین ورزشکار دنیاست و بر اساس گزارش سال ۲۰۰۹ نشریه فوربز مجموع جوایز و دستمزدهایی که وی از فعالیتهای ورزشی خود دریافت کرده از یک میلیارد دلار فراتر رفتهاست. مایکل جردن بازیکن بسکتبال آمریکایی با ۸۰۰ میلیون دلار و میشاییل شوماخر راننده فرمول یک آلمانی با حدود ۷۰۰ میلیون دلار درآمد از ورزش در رتبههای بعدی قرار میگیرند.
ده بازیکن برتر تنیس دنیا به طور میانگین سالانه ۳ میلیون دلار دریافت میکنند و میانگین درآمد بازیکنان لیگ برتر بیسبال آمریکا ۳ میلیون و ۴۴۰ هزار دلار بودهاست. در فصل ۱۱-۲۰۱۰ میانگین دستمزد بازیکنان لیگ برتر فوتبال انگلستان ۷ میلیون پوند، بازیکنان سری آ فوتبال ایتالیا ۵ میلیون یورو و بازیکنان بوندسلیگا ۳.۳ میلیون یورو بودهاست.
ساعت : 5:29 pm | نویسنده : admin
|
کلوپ ورزشی |
مطلب قبلی